محله كودكی من
یاد کودکی
محله كودكی من/گزیده مصاحبه با مهین افشان پور
مصاحبه كننده: سعیده یراقی اصفهانی
تاریخ مصاحبه: 1386/02/05
.... من تهران متولد شدم در محله پاچنار، روبه روی پاچنارگذر قلی. بالاتر از آن گذر مستوفی بود، پایینتر از گذر قلی، یك كوچهای بودكه به اصطلاح بنبست بود ولی پیچ در پیچ داشت و میرفت تا ته كه ما در اینجا كه منزل پدری بود زندگی میكردیم. ته كوچه هم یك میدان بود، یك میدانگاهی كه به آن میگفتند قدیم. سكو داشت و كسانی كه خسته میشدند، مینشستند. این فلسفهاش خیلی جالب است، معمولاً درهای خانهها باز بود، هر كسی میآمد، اگر مرد بود میگفت: «یا الله» صاحبخانه و میآمد و بالاخره خانمهایی كه میخواستند یك چیزی سرشان بیاندازند تا او میآمد، آماده میشدند.
اگر هم خانم بود، میگفت: «ما آمدیم صاحبخانه، هستی؟!» بعد از صدایش می فهمیدند كه خانم هست و میگفتند: «بفرمایید!» اینها را من خاطرم هست. دقیقاً در بسته نبود و باز بود و دو تا هم از همین كوبك های در داشت. یكی برای آقایان بود، یكی هم كه گرد بود، تقتق میكرد و صدای ضعیف تری داشت برای خانمها. بعد ته كوچه كه میدانگاهی بود، مادربزرگم بود. مادربزرگ من آن طور كه گفتهاند، وقتی من خیلی كوچك بودم از دنیا رفت. ولی آنطور كه برای من گفته اند مكتبخانه داشت و شاگردهای زیادی را تعلیم میداد.
پدرم هم كه افسر بود و خوب یك عمو داشتم كه خیلی ثروتمند و تاجر چرم بود. اینطور كه میگفتند، معمولاً در فامیل می رفتند خواستگاری. در یك محل همة فامیلها، در دو كوچه، سه كوچه بودند. به این صورت فامیلها دور هم بودند.گاهی از پشتبام ما میرفتند آن طرف، یا سر پشتبام، با آن خانه كه پسرخالة پدر من با خانوادهاش بود دیدار می كردند. اینها به صورت خیلی كمرنگ به یادم می آید. فامیل ها همه جمع بودند و اگر خبری بود، عروسی یا خدای نكرده غمی، چیزی بود، زود خبر میشدند. احتیاجی نبود كه منتظر بشوند، خودشان راه میافتادند و میرفتند.
وقتی عید میشد، من یادم است كه با بچهها دست همدیگر را میگرفتیم و میرفتیم دیدن عمهخانمم كه بزرگتر بود. دو تا عمه داشتم، یكی را بهش میگفتیم عمه خانم، یكی را میگفتیم عمه جان. عمه جان كمی دورتر بود ولی عمه خانم نزدیك بود. میرفتیم و می دیدیم روی تشكی كه داشت نشسته وچهارقدی میبست. معمولاً خانمها چهل پنجاه سالشان كه میشدن چهارقد زیر گلویشان را سنجاق میزدند، مینشستند آنجا و به آنها می گفتند خانم بزرگ یا القاب دیگر از این قبیل. و بعد میدیدیم كه دست میكند از آن زیر تشك به یكی سه زار میداد، به یكی چهار زار میداد، به یكی دو زار میداد، به همین ترتیب ما ذوق میكردیم. آن وقت سه زار یعنی سه تا یك قرونی؛ خیلی بود، بستگی داشت به سن بچهها. واقعاً با آن خیلی چیزها میشد خرید. بله، اینها خاطرم هست.