ایران شناسی جهانی در 30 سال گذشته
نشست علمی با عنوان « ایران شناسی جهانی در 30 سال گذشته» با سخنرانی پرفسور برت فراگنر در تاریخ 91/12/8 توسط مركز ایران شناسی و اسلام شناسی برگزار شد.در ابتدای نشست آقای دكتر مرادی نیا ضمن خیر مقدم به حضار به معرفی پرفسور فراگنر ایرانشناس اطریشی پرداخت.وی گفت جناب استاد در سال 1941 در وین به دنیا آمدند در 1959 دیپلم خود را گرفتند و از 1960 تا 1964 در دانشگاه وین به تحصیل در رشتههای ایرانشناسی، اسلامشناسی، مطالعات عربی و تركی، مردمشناسی اجتماعی و پژوهشهای اسلامی پرداخت و طی سالهای 1964 و 65 به تهران آمده و در دانشگاه تهران به شاگردی نزد آقایان ایرج افشار، جعفر محجوب، مجتبی مینوی، ذبیحاله صفا، دكتر شهیدی، منوچهر ستوده و دیگران پرداخت. از 1965 تا 1969 در آموزشگاه حرفهای تهران زبان آلمانی را تدریس كرد و در 1970 از دانشگاه وین به كسب درجه دكتری نائل آمد. عنوان تز ایشان تاریخ شهر همدان در شش سده نخستین هجری بود كه این رساله بعداً در اطریش به چاپ رسید. از 1971 تا 1976 در بخش شرقشناسی دانشگاه فرایبورگ آلمان، ایرانشناسی و اسلامشناسی تدریس كرده و در سالهای 1967 تا 1977 پژوهشگر موسسه شرقشناسی انجمن شرقی آلمان در بیروت بود. در 1977 درجه استادی خویش را دریافت كرد و عنوان رساله ایشان برای درجه دكتری كتابهای خاطرات پارسی به عنوان منبعی برای اوایل تاریخ معاصر ایران بود كه بعدها ترجمه فارسی این كتاب در ایران به چاپ رسید. ایشان مدیر موسسه ایرانشناسی فرهنگستان علوم اطریش بوده كه اخیراً به افتخار بازنشستگی نائل آمدند اما پژوهشهای خودشان را در این حوزه ادامه میدهند.
در ادامه پروفسور فراگنر به بحث ایرانشناسی در 30 سال گذشته در جهان اشاره كرد و گفت وضع ایرانشناسی در سراسر جهان در اثر انقلاب اسلامی ایران به طور مستقیم و غیر مستقیم دچار یك سری تغییراتی شد.
بیش از 30 سال پیش، بحث از زبان فارسی بیشتر به مباحث زبان شناسی محدود می شد و زبان فارسی و مقوله ایران شناسی به عنوان یكی از فروعات شرقشناسی و اسلامشناسی به حساب میآمد. بعد از انقلاب اسلامی ایران، چندین مركز ایرانشناسی در كشورهای اروپایی تصمیم گرفتند كه در شهر رم یك انجمن ایرانشناسی اروپایی تاسیس شود تا بتوانند بیشتر و با صدای بلندتر حاجتهای ایرانشناسان را به صورت رسمی بیان كنند و از این زمان بود كه كم كم مفهوم ایرانشناسی دچار تغییراتی شد و ایرانشناسی ای كه تا به حال كمتر ارزش آن شناخته شده بود توجه دیگران را به خود جلب كرد. در تعریف جدید ایرانشناس به كسی گفته می شود كه در حقیقت با ایران حی و زنده و در حالت حركت و تغییر و دارای فرهنگ سر و كار دارد. لذا ایرانشناسی دیگر فرعی از اسلام شناسی نبوده و ادبیات فارسی كمتر به عنوان فرعی از یك ادبیات تطبیقی بین عربی و تركی و فارسی در نظرگرفته می شد. از تاریخ 1983 به بعد ایرانشناسی بطور كلی به شكل دیگری درآمده كه البته در این میان از تحولات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در دولت جمهوری اسلامی ایران به عنوان یك پدیده جداگانه نمی توان غافل شد. كرسیها و بخشها و موسسات سنتی اروپا به دلایل متعدد از جمله مشكلات مربوط به بودجه و امور مالی به آسانی آماده نبودند كه خودشان را تغییر بدهند. درآلمان، فرانسه چندین شورا و موسسات كرسیهای ایرانشناسی به وجود آمده و تا اندازهای هم دانشجو جذب كردند اما چندان موفق نبودند. به عنوان مثال هدف اصلی كرسی ایرانشناسی برلین، انجام همان تحقیقات سنتی زبانشناسی بود و مطالعات مربوط به زبان ادبیات فارسی و شناخت ایران نه تنها معاصر، ایران دوره اسلامی تا دوره معاصر در حاشیه قرار داشت. در حدود سالهای 1990 و1991 در دانشگاه كوچكی بنام «بمبرگ» تمهیداتی جهت تحصیل حدود23 تا 25 نفر از دانشجویان ایرانشناسی در آلمان حداقل برای مدت شش ماه فراهم شد. در دانشگاههای اطریش نیز ایرانشناس تربیت نمی شد و حتی فارغالتحصیل ایرانشناسی ندارند ولی بالاخره تصمیم گرفته شد كه یك موسسه پژوهشی ایرانشناسی تاسیس شود . به این ترتیب بالاخره با همكاری چند نفر از آقایان از جمله آقای دكتر نصرتالله رستگار كه در اصل تابع اطریش بود آنجا به صورت یك موسسه بینالمللی درآمد. در اروپای شرقی مثلا در شوروی به خصوص قبل از سال 1990 وضعیت به گونه ای دیگر بود. و حتی نقش خاور شناسان از اروپای غربی هم حتی تا اندازهای سنتیتر بود. در شوروی خاور شناسی بعنوان رشته فیلولوژی كه بستگی به زبان و متن و انتخاب متن داشت محدود بود و مثلاً میان خاورشناسان، تاریخ دان و حتی ادبیاتشناس كمتر پیدا می شد .خاورشناسان وظیفه داشتند كه متون را ترجمه و ارائه كنند و تاریخشناسان و تاریخ دانان از این متون استفاده كنند و آن را تفسیر كنند همینطور در مورد ادبیات. ایرانشناسان آنجا مخصوصاً در همان چارچوب زبانشناسی به علاوه لهجه شناسی و شناخت و تجزیه و تحلیل زبان های كمیاب ایرانی غیرفارسی جای خود را پیدا كردند. امریكا هم كشوری است كه رشته شرقشناسی در آن قبل از جنگ جهانی دوم وجود نداشته و بعد از به وجود آمدن هم بیشتر به مضامین شرق باستان چه ایران باستان، چه بینالنهرین، عراق، سوریه، مصر پرداخته و با باستانشناسی هم آمیخته بود و بسیاری از اساتیدشان هم ایرانی بودند. این ویژگی را در جاهای دیگر كمتر پیدا میكنیم از طرف دیگر تاریخ معاصر یا تاریخ جدید ایران به طور خاص مورد علاقه امریكاییها قرار گرفته بود. اوضاع دانشگاهی اروپا تقریباً از دوره سالهای 1990 به بعد آمیخته با امورسیاسی آنجا است. ایرانشناسی و سایر رشتههای كوچك و محدود در این سیستم نو در سراسر اروپا كمتر مقام مناسبی پیدا میكنند چراكه برنامهریزیشان بر اساس اقتصاد انجام می شود به طوری كه حتی اگر نسبت دانشجویان به یك استاد به یك حد قبولی نرسد ممكنست كه اصلاً مقام استادی حذف شود و لذا به عنوان مثال نمی توان پیش بینی كرد كه فعالیت فلان كرسی و موسسه ایرانشناسی تا كی ادامه خواهد یافت. واین خطر عظیمی است. بر فرض اگر دارنده یك كرسی (خانم پرفسور مارسوخ) در سال آینده بازنشسته شود، مقام ایشان دیگر قابل ادامه نخواهد بود و این به معنی تعطیلی این موسسه خواهد بود. بنابراین ما میبینیم كه در روند تحول ایرانشناسی در خارج ایران به خصوص در غرب مخصوصاً اروپای شرقی و غربی و امریكا با یك سری بحرانهای گوناگون مواجه هستیم كه هریك از این بحرانها ممكن است به یك تحول جدید منجر شود البته ما برای آینده نمیتوانیم پیش بینی كنیم این بحران نتیجهاش در درازمدت مثبت خواهد بود یا امور را به ویران میسپارد .