بزرگداشت یک عمر فعالیت هنری «مرضیه برومند» در سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران
به گزارش روابط عمومی سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، در این جلسه که چهرههایی چون اشرف بروجردی، رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، احترام برومند، فرشته طائرپور، رخشان بنیاعتماد، سیدمحمود دعایی، فریدون مجلسی، لیلی رشیدی، مجتبی میرطهماسب، علیرضا تابش، امیرحسین صدیق، شاهرخ فروتنیان و افسانه چهرهآزاد حضور داشتند، پنج صاحبنظر از زوایای مختلف به شخصیت و آثار مرضیه برومند پرداختند.
نوستالژیسازِ امروزی
ابتدا، «سرگه بارسقیان» با عنوان برومند؛ نوستالژیسازِ امروزی صحبت کرد: من از نسلی هستم که با عروسک های تلویزیونش بالید و برومند شد. نسلی که در سلطه بی رقیب تلویزیون در دهه ۶۰، در غمگساری مادر و پدر گمکردکان، در قاب هنوز سیاه و سفید تلویزیون که حتی رنگ لباس بازیکنان فوتبالش را باید گزارشگر ورزشی اعلام می کرد و چپ و راست ایستادنشان را نشان می داد، در نورسیدگان انیمیشن های ژاپنی و نوردیدگان کاراکترهای وطنی، به عروسکهایی دل بست که آواز و آوازه شان از خانه و شهر و کشور ما برون شد و شد آنچه سال ۶۳ روزنامه کیهان نوشت: «موشهای ایرانی هم اکنون یکی از سریال های پربیننده کودکان ژاپنی، چینی و الجزایری است.» این موشها پیشتر چهره عبوس تلویزیون رنگندیده و جنگدیده را جویده بودند؛ مردم دلنگران را آواز کپل شاد می کرد؛ هنوز نمی دانستیم «آ مثل آواز، قصه شد آواز» یک روحانی حوزه علمیه بود. «مدرسه موشها» قرار بود بچه ها را تشویق کند مدرسه بروند؛ آن هم در سال ۶۰ در هیاهوی شعار «همه ایران را مدرسه کنیم». «مدرسه موشها» در آن یکدستی پساانقلابی سال ۶۰، موش هایی گونه گون داشت؛ تیپ هایی متفاوت با سلایق و علایق مختلف؛ در هر خانه می شد یک کپل پیدا کرد، یک موشموشک و یا دمباریک. کارگردانش می گفت کار ما قوی نیست اما در میان برنامه های فعلی تلویزیون کار خوبی است. خشک و جدی نیست. آموزش را از طریق طنز بیان می کند و هر موشی معرف یک شخصیت است: کپل معرف یک شاگرد بامزه و شکمو، دمباریک شخصیتی پیچیده و عینکی نمونه شاگرد زرنگ، دقیق و درسخوان که تبدیل شده بود به یک شاگرد خبرچین که همین او را برای بچه ها محبوب نکرد. کارگردان گفت این بلایی است که شورای تلویزیون سر عینکی آورده است:«چون مسائل طنزآمیزی بین شاگردان و معلم اتفاق میافتد، ما برای اینکه این مسائل را برای معلم مطرح نکرده باشیم عینکی را وارد برنامه کردیم که جای معلم بتوان آن مسائل طنزآلود را با وی داشته باشیم. وی در هر حال شورا حاضر به شوخی با عینکی نیز نیست و در نتیجه از عینکی یک شاگرد خبرچین ولی زرنگ ساخته شده است. نارنجی درسخوان ولی در عین حال بچهای است که برخلاف عینکی خیلی زود با بچه ها دوست می شود. موشموشک خواهر عینکی و دمدراز معرف بچه هایی هستند که همیشه شوق رفتن به مدرسه دارند.»
او ادامه داد: تلویزیون به همین هم بسنده نکرد؛ حتی اطلاق صفاتی مثل «دمدراز»، «کپل» و «گوش دراز» را هم به موش ها خوش نمی داشت. کارگردان چه کشید در فهماندن اینکه شلوغ کردن موش ها در سر کلاس بدآموزی ندارد یا آواز خواندن کاراکترهای یک برنامه ویژه کودکان از واجبات است. اما کارگردان یکی بود از خانواده برومند که خاطره چندین نسل کودکان ایرانی را شکل دادند؛ در خاطره مادران و پدران کم سن و سال دهه شصت احترام برومند ماندگار بود و حالا برای فرزندانشان مرضیه برومند. دانشآموخته دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران که موش ها را به دست کسانی سپرد مانند ایرج طهماسب، حمید جبلی، سیمین معتمدآریا و دیگرانی که سال ها بعد به عروسکهای تلویزیونی جان دادند. موش ها از جاندادگانشان معروفتر بودند؛ کپل مشهورتر از برومند.
وی افزود: چهار سال بعد موش ها از مدرسه به شهر رفتند؛ شهری که «اسمشو نبر» تهدیدش می کرد و دیگر غصه آنها نرفتن به مدرسه نبود، گربه ای بود هراسناک. در سال های میانی جنگ، تهدید واقعی تجاوز یک «دشمن» چنان پررنگ بود که حتی موش کوچولوها هم درکش می کردند و نیاز به اتحادی همگانی بود برای به دام انداختن گربه. «اسمشو نبر» واقعی هم اسمش را نمیبردند؛ اسمش«صدام حسین» بود اما میگفتند «صدام یزید کافر.»
او اضافه کرد: دو سال بعد (۱۳۶۶) موش ها به شهر دیگر رسیده بودند. ما ماندیم و «خونه مادربزرگه» که دیگر موشی نداشت. «اسمشو نبر» شده بود «یه سر و دو گوش»؛ تهدیدی که خیالی می نمود، به کار ترساندن جوجه ها می آمد. «خونه مادربزرگه» سالی ساخته شد که موشک های «اسمشو نبر» رسیده بود به تهران. اما برومند خانه ای ساخت که در آن جوجه و گربه و سگ شده بودند یک خانواده. همزیستی مسالمت آمیزی که زیر سایه مادربزرگ شکل گرفته بود. با الهامی که برومند از خانه ننه حلیمه گرفت؛ مامای ده بشم حوالی بندرانزلی که شوهرش نطافتچی مجتمع های خزرویلا بود؛ خانه ای به گفته احترام خانم برومند «پر از سگ و گربه و غاز و اردک و مرغ و خروسی و گاو» بود. خانه مادربزرگه در کلاردشت هنوز بکر برپا شد؛ بیننده موش ندیده اما موشک دیده را آرام جانی بود آن خانه رویایی. اگر در شهر موش ها یک غیر (اسمشو نبر) تهدیدی واقعی بود، «خونه مادربزرگه» جمع اغیار و اضداد بود با تهدیدی فرضی «یه سر و دو گوش» که می توانست هر حیوان و انسانی باشد. در «خونه مادربزرگه» انسان در هیئت عروسک وارد دنیای حیوانات شد؛ تجربه ای جدید که دیگر تکرار نشد. چنانکه در «الو الو من جوجوام» محصول سال ۷۳ این عروسک ها بودند که وارد دنیای انسان ها شدند. عروسک هایی در فضایی رئال در شهری واقعی در میانه دوره سازندگی. در این فیلم آقا میو و جوجو (گربه و جوجه) در اتحاد با همدیگر، گردنبند خانم بزرگ را از سارقان بازپس می گیرند. قهرمانانی عروسکی در دنیای واقعی آدم ها. گرچه برومند با این تجربه نیز از گزند نقد مطبوعات دستراستی در امان نبود که از منطق روایی حضور دو کاراکتر مشابه «خونه مادربزرگه» تا گنجاندن موسیقی شاد را برنتافته و حتی مدعی تبدیل تم ریتمیک موسیقی کودکانه به تم وسترن های ایتالیایی و موسیقی تند غربی شدند و رقص شکسته غربی را تلاش فیلمساز برای الگوسازی نادرست برای کودکان دانستند. (روزنامه رسالت، ۳۱ شهریور ۱۳۷۳)
این روزنامه نگار گفت: برومند دو سال بعد (۱۳۷۵) تجربه ورود یک عروسک دیگر به دنیای واقعی آدم ها را تکرار کرد؛ زیزیگولو در «قصه های تابهتا» موجود بی مثال و مانندی بود که آرزوهای آدم بزرگ ها در زندگی روزمره را برآورده می کرد. یک سال مانده به برآوردن جنبش اصلاحی در ایران، قهرمانی عروسکی در قاب تلویزیون جا گرفته بود که با وردی، آرزو را محقق می کرد؛ گویی نشانه ای بود از استیصال انسان شهرنشین در هیاهوی آهن و آدم. گاه سرعت این تحول از خواست و توان این انسان فراتر بود. مادربزرگی که نای راه رفتن نداشت ولی با ورد عروسک قهرمان می دوید. برومند در «قصههای تابهتا» محیطی رویایی مانند «خونه مادربزرگه» نیافرید؛ همه چیز در بستر رئال شکل می گرفت. در عوض سعی نکرد زیزیگولو را شبیه حیوان یا موجودی واقعی خلق کند؛ این تنها باری بود که کاراکتری از سوی برومند خلق می شد که مابهازایی در جهان واقعی نداشت. موجودی که با فارسی سلیس خود نشان می داد کاملا ایرانی است. در «قصههای تابهتا» خواسته های واقعی جامعه شهرنشین ایرانی مطرح می شود، خودروی شیک و پدر پولدار و زندگی مرفه. هیچ یک از این آرزوها سرکوب نمی شوند؛ موقعیت فرضی پدید می آید تا انتخاب واقعی آنجا انجام شود. آنجاست که امیر جمالی (پسر همسایه) زندگی شیرین لاکچری را تاب نمی آورد و می گوید: «نمیخوام بابام پولدار باشه. من بابای خودمو میخوام. این بابا مدام با موبایلش حرف میزنه.» عروسک داستان حتی اجازه می دهد خواسته های اشتباه اطرافیان هم برآورده شود؛ آقای پدر احساساتی را تبدیل به آدم آهنی می شود و نتیجه آن می شود که به «خود» واقعی برگردد و راضی باشد. دستی از غیب برآمده و کاری می کند اما گاه حفظ وضع موجود با همه کاستی هایش خواسته می شود. گویی سیر طبیعی هر چیز در موقعیت زمانی و مکانی خود خواستنی تر است تا قهرمانی یا ارادهای فراطبیعی بیاید و حال و روز امروز ما را برهم زند. اما این با توصیه به ادامه حفظ وضع موجود بدون تجربه وضع آرمانی و خیالی محقق نمی شود. گاه باید آنسوی آرزو را دید تا درباره خواستنش قضاوت کرد. شهرنشین ایرانی میانه دهه ۷۰ گویی نیاز داشت سرعت برخی تحولات را زیاد کند تا آنسوی ماجرا را هم ببیند؛ غصه اش مانند «مدرسه موش ها» این نبود که به مدرسه برود؛ قصه اش مانند «خونه مادربزرگه» نبود که صفا و آرامش روستایی را در همهمه جنگ به تصویر کشد؛ فقط رویابافی نمی کند بلکه رویاسازی میکند؛ حتی در برآوردن خواسته ها فقط یک عامل را تغییر می دهد که همان عنصر کلیدی آرزوست بی آنکه موقعیت زمانی و مکانی را دستخوش تحول کند؛ شاید به همین دلیل است که برگشت به نقطه اول انتخاب می شود چون بعضا یک چیز تغییر کرده اما همه چیز همانست که بود. این فقط ما بودیم که تغییر کردیم اما هیچ چیز همپای ما تغییر نکرد. گاهی سرعت تغییرات زیاد بود و محیط پیرامون کشش آن را نداشت. گاه خواسته درست بود اما با نقش اجتماعی که از فرد انتظار می رفت همخوان نبود. اما زیزیگولو آرزوکننده را در موقعیتی قرار داد که تصمیم بگیرد. قوه انتخاب برگشت را به او داد. به او حق اختیار داد تا هر دو موقعیت را تجربه کند و آرزوها برگشتپذیر شدند بیآنکه در بازگشت موقعیتی بدتر از آنچه هست در انتظارش باشد.
او ادامه داد: برومند از مدرسه و «شهر موش ها» و «خونه مادربزرگه» پا به شهر واقعی گذاشته بود؛ چنانکه در سال ۱۳۷۵ با ساخت مجموعه «کودکی غلامحسینخان»، دوگانه شهر مدرن و اصیل را در مواجهه مجری تلویزیون با شخصیتی عروسکی به تصویر کشید. برومند اواخر دهه ۷۰ و دهه ۸۰ از شهر بیرون نرفت؛ با پرسناژهای واقعی سروکار داشت و زندگی روزمره شهرنشینان؛ کارگردان «آرایشگاه زیبا»، «تهران ۱۱» (۷۶) را می سازد که تابلویی است از ورود پراید به زندگی ایرانیان؛ خودرویی که آرزوی ماشیندار شدن اقشار کم درآمد را برآورده می کرد. «هتل» (۷۷) پدیده در حال گسترش سفرهای بین شهری و اهمیت هتلگردی را نشان می داد؛ نمایی از گونهگونی فرهنگی و پیچیدگی بافت اجتماعی. «ورثه آقای نیکبخت» و «کارآگاه شمسی و دستیارش مادام»، «کتابفروشی هدهد» و «همه بچههای من» برومند را تا سال ۹۰ به «آب پریا» رساند؛ با مضمونی تخیلی و فانتزی و نگاهی به جدیترین مساله امروز و فردای ایران: «آب».
وی گفت: در سال ۹۳، برومند از شهر واقعی به شهر خیالی موش ها بازگشت؛ «شهر موش ها» ۲ حکایت ۳۰ سال بزرگتر شدن موش هایی است که زندگی امروزه دارند؛ با نسل جدیدی از موشهای حاصل ازدواج آنان. در «شهر موش ها» ۲ یک «غیر»، «بچه گربه سفید» (پیشو) پیدا و توسط موش ها نگهداری می شود؛ اینجا گربه ها به دو گونه سیاه و سفید تقسیم می شوند؛ اسمشو نبر سیاه است و پیشو سفید؛ و در این میان گربه سفید هم از سیاه در امان نیست.
بارسقیان خاطرنشان ساخت: برومند اما دنیای واقعی را در «شهر موش ها» ۲ بازسازی کرده؛ ماشین و تلویزیون و گیتار و رستوران و…به واقع برخلاف «خونه مادربزرگه» آرمانشهر نساخت و یا همانند «الو الو من جوجوام» و «قصه های تابهتا» عروسک را وارد دنیای واقعی نکرد؛ بلکه دنیای واقعی را به شهر موش ها برد و شهرنشینی انسانگونه را برای موش ها خلق کرد. این دگرگونی همچنان برومند را در هفتمین دهه عمرش به خالق دنیاهای نوین تبدیل کرده است؛ نوستالژیساز امروزی و ایدهپرداز خاطرهباز نسل ما.
ساختن قهرمان از آدمهای معمولی
سپس، «علی مسعودینیا» با هدف مروری تحلیلی بر خصایص ساختاری و معنایی آثار مرضیه برومند و با عنوان ساختن قهرمان از آدمهای معمولی، به ایراد سخن پرداخت: تحول در عرصهی سیاست و اجتماع هر چه در مقیاس بزرگتری رخ بدهد تاثیر عمیقتری بر فرهنگ و هنر یک جامعه میگذارد. حال اگر این تحول چیزی در حد انقلاب باشد، یقینا تمامی مبانی این تغییر بزرگ سیاسی به سیاستهای فرهنگی، خطوط قرمز مضمونی و فرمی و حتی فاز ایدئولوژیک هنرمندان نیز تسری مییابد. چهار دهه از انقلاب ایران میگذر و چه خوش داشته باشیم و چه نه، هنوز هم سیاست و فرهنگ در کشورمان دست به گریبان و گلاویزند با هم. این را البته با توجه به ماهیت این انقلاب باید لحاظ کرد که تنها یک تغییر رژیم سیاسی ساده را در پی نداشته است. انقلاب ایران تنها جایگزینی نظام جمهوری به جای نظام سلطنتی نبود. یک خانهتکانی بنیادین بود در تمامی مراتب ساختار قدرت و به تبع آن در تمامی عناصر مرتبط با جامعه، از جمله فرهنگ و هنر. چنین است که هنوز هم این گلاویزی میان سیاست و هنر همهروزه پیش روی ماست؛ ما هنوز هم تعاریف درست و قطعی درباره تکلیف هنر و هنرمند در کشورمان نداریم؛ مثلا موسیقی آزاد است یا ممنوع؟ اگر آزاد است چرا برخی موسیقیها مجوز نمیگیرند؟ چرا برخی موسیقیها در یک دولت مجوز نمیگیرند و در دولت دیگر میگیرند؟ چرا آنها که مجوز میگیرند با آنها که نمیگیرند فرق محتوایی و شاکلهای معناداری ندارند؟ همین مکانیسم درباره سایر محصولات فرهنگی و هنری هم جاری است و شاید نیازی به برشمردن فکتهای بیشتری نیست. غرض این که در چنین جامعهای با چنین کشمکش بنیادینی میان هنر و سیاست، مقولهی سرگرمی عمومی بسیار بغرنج جلوه میکند.
او ادامه داد: تلویزیون محصول جامعهی مصرفی است. برخلاف آنچه سالهاست مسئولان فرهنگی ما ادعا میکنند، و البته عمل نمیکنند، تلویزیون از ابتدا قرار نبوده دانشگاه باشد و چیزی بیاموزد. وظیفهی نخستش سرگرمی بوده و حال اگر در گذر سالیان آموزش نیز به کارهایی که از آن برمیآید افزوده شده، نباید آن را به معنای کان لم یکن شدن وظیفهی نخستینش تلقی کرد. با توجه به مکانیسمی که پیشتر اشاره شد و هنوز هم در کشورمان سلطهگر است، پیداست که در میان این همه مرزبندی سیاسی و اعتقادی و این همه خطوط قرمز ذائقهای و اینهمه بازبینی و ممیزی سرگرم ساختن مردم با برنامههای تلویزیونی چه کار دشواری است. طبیعتا امروز و اکنون مد نظر ما نیست که به زور سکه و اپلیکیشن و قرعهکشی و ریالیتیشو و اسپانسر چیزی میسازند و نامش را برنامه میگذارند و میکوشند حواس و نگاه بیننده را دقایقی به خود معطوف کنند. در سالیان گذشته، یعنی به طور مشخص در دو دههی 60 و 70 شمسی، برنامهسازی شاخ غولی بود که به این راحتیها نمیشد آن را شکست. این ذکر مصیبت شاید تکراری باشد که تا مدتی مدید تنها دو شبکه وجود داشت که سرجمع ده ساعت برنامه پخش میکرد و به فراخور وضعیت سیاسی و اجتماعی آن روزگار، سرگرمی اصلا در اولویت کارهایش نبود. از دورانی حرف میزنیم که اصلا کسی حوصلهی کودک و نوجوان نداشت تا بخواهد برایشان برنامه هم بسازد. به هر حال فضای ملتهب سیاسی بر کشور حاکم بود و جنگ هم پدیدهای نبود که بشود روال عادی فرهنگی را در جامعه پی گرفت و قس علیهذا. با این حال در یک مرور اجمالی درمییابیم که برخی از بهترین برنامههای سرگرمکننده برای کودکان و بزرگسالان در همان سالهای پرمضیقه و پرمشقت ساخته شد. اینجا قصد من پرداختن به دلایل چنین وضعیتی هم هست و هم نیست. یعنی هرچند غرض اصلی این نوشتار یافتن چرایی این برتری کیفی نیست، اما به طور ضمنی قرار است از هنرمندی در آن سخن برود که یکی از بهترینها بوده و عمری است هم سرگرم کرده و هم آموزش داده. مرضیه برومند. در این مقال با پرداختن به دلایل موفقیت مرضیه برومند در دوران اوج فعالیتش که مقارن با اوج تنگناهای فرهنگی هم بود و نیز دلایل مانایی اکثر کارهایش در ذهن مخاطبان، قصد داریم تا حدی هم به فرمول و شگرد کار او بپردازیم و به نوعی بوطیقای حاکم بر آثارش را مورد بررسی قرار دهیم. سخن از سرگرمی است و نقد معمولا مقولهی ملالآوری است و به همین جهت اگر اجمال و ایجازی در این مقاله هست، دلیلش را در این مناسبت و دل و حوصلهی مخاطبان بجویید.
این روزنامهنگار اضافه کرد: نورتروپ فرای، منتقد بزرگ کانادایی در نظریهی نقد تاریخی خود، مناسبات میان قهرمان داستان با محیط و آدمهای پیرامون را دارای نظمی تاریخی میداند که به نوعی سیر تاریخ ادبیات را نیز رقم زده است. او نشان میدهد که وقتی به سراغ واقعگرایی و طنز میرویم با دو نوع محاکات متفاوت طرف هستیم که تا حدی قهرمان بودن کاراکتر را به آن معنای آرمانی و افسانهایش تحتالشعاع قرار میدهد. او میگوید خصیصهی مشترک تمام آثار واقعگرایانه این است که قهرمان داستان نسبت به محیط و آدمهای پیرامونش هیچ برتری خاصی ندارد و در حقیقت شاهد نوعی محاکات برابر هستیم. از دیگر سو وقتی قهرمان داستان از محیط و آدمهای پیرامونش از منظر جنس و مرتبه پایینتر جلوه میکند به نوعی محاکات فروتر میرسیم که در واقع دروازهی ورود به دنیای طنز و کمدی و در نوع رادیکالش ابسورد است. این دو محاکات انتخاب هوشمندانهی مرضیه برومند نیز بودهاند. بنا بر آنچه در ابتدای این مقال ذکر شد، در دورانی که برای ایجاد سرگرمی باید به یک دستگاه صلب و ارزشمدار تکیه کرد و از هراس خطوط قرمز موجود نمیتوان قهرمان را به شکلی آرمانی و دارای قابلیتهای فانتزی و افسانهای و غلوشده به درستی ساخت و پرداخت، او معمولا به محاکات برابر و فروتر رو میآورد. یعنی قهرمانان داستانهای او همواره یکی مثل باقی آدمها هستند. شاید خصلتهای اخلاقی و رفتاری خوبی هم داشته باشند، اما کاملا نوعی، تکرارپذیر و خاکستری جلوه میکنند. باید این قضیه را از دو وجه مورد دقت قرار داد؛ دلایل برونمتنی و دلایل درونمتنی.
مسعودنیا تصریح کرد: در بخش برونمتنی مرضیه برومند در کنار چند نویسنده و کارگردان دیگر به خوبی متوجه شد که تصویر مسلط مردم در سینما و تلویزیون با واقعیت موجود در تناقض است. به این معنا که مردم در فیلمها و سریالها هیچ بازتاب واقعی روشنی از خویش نمیبینند. بنا به فراخور روزگار همهچیز ایدئولوژیزه و کانالیزه شده بود. سبک زندگی، توان مالی، طرز فکر، گفتار، جنس روابط، ارزشهای اخلاقی و آرمانهای طبقهی متوسط در این دوران یا اصلا تصویر نمیشد یا به نحوی دفرمه پیش روی مخاطب قرار میگرفت. دوالیتهی خیر و شر داستانهای منطبق با سیاستهای کلان فرهنگی کشور چیده میشد و رئالیسم، به آن معنایی که در کلام فرای آمده، قابل ردیابی نیست. برومند از اواخر دههی 60 در ترمیم این تصویر نقش بسیار مهمی دارد. از منظر درونمتنی او در مرزی باریک میان محاکات برابر و فروتر سریالی چون «آرایشگاه زیبا» را میسازد. قهرمان داستان «اسد خمارلو» یک آرایشگر ساده است. مرد خوشقلب و درستکاری است، اما کفایت برقراری رابطهی عاطفی ندارد و تا حدی هم اطرافیانش از سادهدلی او استفاده میکنند. برخلاف تز مردسالارانهی آن دوران، او در محیطی زنسالارانه زندگی میکند که مادرش همهکارهی آن است. آرایشگاهش پناهگاه و پاتوق آدمهای حاشیهای و واماندهی اجتماع است. آدمهایی که هرچند برخی از آنها فرصتطلب یا عصبی هستند، اما در نهایت دوست اسد به حساب میآیند. شوخیها از بلاهت اسد و بدسگالیهای مادرش ساخته میشوند؛ دقیقا عین همان که در زندگی میبینیم. اینجا خبری از سیاست نیست. مردم درگیر دغدغههای روزمرهشان هستند و تنها ارزش قابل اعتنا، ارزشهای اخلاقی و عرفی است. آدمهای او نه اسطورهی اخلاق و وجدان هستند و نه اهریمنانی لامذهب در کالبد انسان. آرمانیترینشان روزنامهفروشی است که با تفکری خیاموار به حیات نگاه میکند. اما باز هم کرامت ویژهای ندارد.
وی افزود: این روند در سایر آثاری که برومند برای مخاطب بزرگسال ساخته نیز قابل ردیابی است. در روزگار اهمیت یافتن طبقهی متوسط در دههی 70 شمسی، خاصه بعد از انتخابات سال 1376، برومند دو سریال بسیار مهم و موفق دارد: «تهران 11» و «هتل». هر دو سریال تقریبا فرم روایی یکسانی دارند؛ در اولین یک خودرو و در دومی یک هتل باعث میشود تا تصاویری واقعگرایانه و در عین حال شوخطبعانه از آدمهای طبقهی متوسط آن روزگار ببینیم. در «تهران 11» داستان هر اپیزود فرق میکند و در «هتل» هم گر چه همین ساختار رعایت شده اما داستان خود کارمندان هتل نیز به طور مداوم پی گرفته میشود. هیچ قهرمان عجیب و آرمانی و غیرقابل باوری در این دو سریال دیده نمیشود. اینجا به فراخور زمانه برومند کوشیده تا همچنان به نکات مهمی چون شیوهی درست زندگی شهری، وضعیتهای اگزیستانسیال جامعهی در حال توسعه، حقوق زنان، حقوق کودکان، روابط خانوادگی، روابط و مناسبات تجاری و نیز معضلات اقتصادی طبقهی متوسط بپردازد.
مسعودینیا خاطرنشان ساخت: اما اگر با رویکردی مشابه تحلیل گفتمان انتقادی بخواهیم بعد معنایی آثار مرضیه برومند را واکاوی کنیم به نتایج جالبی میرسیم. قهرمان رئالیستی او در محاکات برابر یا فروتر معمولا از یک سو درگیر رابطهای عاطفی میشود و از دیگر سو برای رسیدن به آرزوهای نهچندان بزرگش، از قبیل ازدواج، کتابخوان کردن مردم، آشتی با همسر، حل یک معمای پلیسی، بهبود بخشیدن به وضع اقتصادی و امثالهم، با موانعی برخورد میکند. پایان قصههای مرضیه برومند همیشه خوش است. تقریبا هیچ موردی در کارهای او نمیتوان یافت که به رستگاری قهرمان و فرجام خوشایند منجر نشود. پس یک وجه خوشبینانهی کلاسیک در کارهای او میتوان یافت با فرمولی نسبتا فانتزی مبنی بر این که اگر مبتنی بر اخلاق و ارزشهای انسانی رفتار کنیم به آنچه که میخواهیم میرسیم. در این فرمول البته پیششرطی هم هست؛ به شرطی که سقف آرزوهایمان چندان از موقعیت فعلیمان بالاتر نباشد. در این روند قهرمانهای برومند نه تحولات شگرفی را تجربه میکنند و نه به عصیان تمامعیاری دست میزنند. آنها هر دو عرصهی تحول و عصیان را به شکلی بسیار محدود، اخلاقی و با حفظ سنتهای اجتماعی و خانوادگی از سر میگذرانند. برای مثال، یکی از بهترین درامهایی که بدون شعار از حقوق زنان دفاع میکند را باید در سریال هتل جستوجو کرد. جایی که زن و شوهری شهرستانی که از داشتن فرزند محروم هستند برای دوا و درمان به تهران میآیند. مرد پیشاپیش ایراد را از زن میداند و مدام او را بابت نازایی تحقیر میکند. زن صبوری میکند اما گیر زنی میافتد که نوعی فمینیست میلیتانت است و تصمیم میگیرد شوهر او را بابت رفتار زشتش ادب کند. اما زن شهرستانی تاب نمیآورد و به عصیان خود پایان میدهد. در انتهای اپیزود مشخص میشود که مشکل نازایی اصلا از مرد بوده نه از زن. اما زن بدون آن که ملامتی متوجه شوهرش کند فداکارانه تصمیم میگیرد عیب را همچنان از خود جلوه دهد تا غرور مردش نشکند. در حقیقت در چنین روایتی ما با یک محاکات برابر طرف هستیم. قهرمان داستان زنی معمولی است و مشکل اصلی این زوج مشکلی تکرارپذیر و معمولی. اینجا مواجههی جامعهی مردسالار را با فمینیسم عاریتی غربی شاهد هستیم. اما برومند همچنان ترجیح میدهد قهرمانش عصیان را در محدودهی عرف جامعه تجربه کند و هویت تاریخی زن مظلوم و مداراگر ایرانی را حفظ کند و با ایثار و محبت باعث تغییر روحیات همسرش شود. در عین حال حتی خبیثترین ضدقهرمانهای او هم در ته و توی وجودشان نکتهی مثبتی وجود دارد. اگر در دوگانهی «شهر موشها» و فیلم درخشان اما مهجور «مربای شیرین» خلاف این را میبینید، پای دشمن خارجی یا ساختار قدرت سیاسی وسط کشیده میشود. وگرنه در غیر از این مواضع در کنه وجود تمام شخصیتهایی که برومند میسازد نکات مثبتی هست که در طول داستان نمو مییابند. به یاد بیاورید کاراکترهایی چون مادر در «آرایشگاه زیبا» یا خانم جمالی در «قصههای تابهتا» یا مخمل در «خونهی مادربزرگه» را.
وی در بخش دیگری از سخنان خود گفت: از اینجا باید نقبی بزنیم به یکی از مهمترین خصایص آثار برومند؛ حضور قهرمانان زن. او چه در آثاری که برای بزرگسالان میسازد و چه در آثار مختص کودک و نوجوان، میکوشد نقش زن را برجسته و چشمگیر در نظر بگیرد. زنان آثار برومند هم البته زنان آرمانی و خارقالعادهای نیستند. حتی گاهی زنان بدجنس و خبیث هم در کارهای او حضور دارند. یعنی همچنان او به شکلی دموکرات از جنسیت بهره میجوید. زنبودن در آثار برومند خودبهخود ارزش نیست و کاراکتر را محق جلوه نمیدهد. اما زنهایی که والامنشی انسانی خاصی دارند، در برخی از آثار او به مرکز ثقل داستان تبدیل میشوند و از آنجا که معمولا داستانهایش نهاد خانواده را مشت نمونهی خروار اجتماع میگیرد، در حقیقت روی نقش مهم اجتماعی زنان تاکید میورزد. زنان داستانهای برومند سیرت زیبا دارند. هیچکدام زیبایی ظاهری خیرهکنندهای ندارند، چهرهشان زنانه و جذاب و مهربان است، اما امتیاز اولشان زیباییشان نیست، حتی اگر مثل قهرمانان «آبپریا» فرشتهسانانی باشند در کالبد زنانه. آنها اگر قدرت و کرامتی دارند، برآمده از سه عنصر درایت، خلاقیت و عطوفتشان است. خواه مادر بزرگ سریال «خونهی مادربزرگه» باشد، یا مادرخانومی «قصههای تابهتا»، یا شمسی «کارآگاه شمسی و مادام» و یا حتی مادر فیلم «مربای شیرین». پس زنان برومند، پیش از آن که بار مفهومی داستان و چرایی رفتارشان بر جنسیتشان سوار باشد، انسانهای نیکسرشتی هستند با ظاهر و تواناییهایی متعارف که بدون تابوشکنیهای بنیادین و ساختارشکنی عرفی هم خود ترقی میکنند و هم اطرافیانشان را به نقطهی عطف رفتاری و اخلاقی میرسانند. اخلاقی که برومند ترویج میکند، نه اخلاقی یوتیلیتارین، که اخلاقی نیچهوار است: نه گفتن به انقیاد و بردگی و استفاده از کرامت انسانی به عنوان امری ترقیبخش. اگر قهرمان او ویژگی خیلی خاصی دارد معمولا در محاکات برتر قرار میگیرد؛ یعنی کاملا فراانسانی میشود مثل پریان «آبپریا» یا زیزیگولو که موجودی فانتزی و فضایی است و نه دختر است و نه پسر.
این نویسنده اظهار کرد: پیش از این که به پایان این مقال برسیم، باید از یک خصلت دیگر در آثار برومند نیز یاد کنیم: استفاده از تیپها و رستههای اجتماعی. پرواضح است که وقتی در داستانی از تیپ استفاده میشود، منظور این است که تکیه روی نمونهنما بودن کنشگران داستان است، نه منحصر به فرد بودن آنها. یعنی تیپها در آثار او برجسته میشوند چون منظور مولف/کارگردان نه آن آدم خاص، که آدمهایی از آن دست است. برومند از این تمهید به دو منظور استفاده میکند؛ نخست بارز کردن رئالیسم موجود در تنش میان قهرمان با محیط و آدمهای پیرامونش. یعنی یک آدم در مواجهه با رستههایی که با رفتار تیپیکال خود نمایندهی سیاق زندگی اجتماعی آن زمانه هستند. غیر از «مدرسهی موشها» که اساسش بر تیپسازی است تا بچهها آیینهای تمامنما از همسالان خود را در نخستین تجربهی جدی اجتماعیشان پیش روی خود ببینند، درخشانترین وجه این مواجهه را میتوان در «تهران 11»، «آرایشگاه زیبا» و «هتل» دید. کارکرد دیگر تیپها ایجاد طنز از طریق رفتارهای آشنای اجتماعی است. طنز آثار برومند نه از موقعیتهای اسلپاستیک ساخته میشود، نه از شوخیهای پرتکرار کلامی. او کمدی موقعیت را میپسندد از طریق بازنمایی رفتارهای عموما نکوهیدهی تیپهای مختلف جامعه. به این ترتیب او نوعی کمدی سالم، واقعگرایانه و به دور از لودگی را مد نظر دارد و معمولا هم به آنچه که میخواهد میرسد. دوز کمدی در آثار او آنقدری نیست که خنداندن مخاطب را در اولویت قرار دهد. برومند همواره به دنبال یک پیام اخلاقی و انسانی است و در کنار آن گوشهی چشمی دارد به معضلات اجتماعی زمانهی خویش و هرگز این هدف را قربانی وجه اینترتیمنت آثارش نمیکند و شگفتا که با این حال از سرگرم کردن مخاطبش هم یک لحظه غافل نمیماند. همین سطر آخر را به عنوان مهمترین دلیل اهمیت او و آثارش در چهار دههی اخیر بگیرید و حسن ختامی بر این مقال.
از مرضیهسادات برومند یزدی تا خاله مرضیه
سخنران بعدی، «امیر اثباتی» بود که با محور هویت اجتماعی و هویت فردی هنرمند پشت تریبون حاضر شد و با عنوان از مرضیهسادات برومند یزدی تا خاله مرضیه صحبت کرد: هویت اجتماعی هر هنرمندی معمولاً و قاعدتاً ارتباط مستقیمی دارد با ویژگیهای آثارش. هنرمندان غالباً تالش میکنند درصحنههای اجتماعی تصویری ازشان ارائه شود که با دیدگاهها و آموزههای آثارشان انطباق داشته باشد. اما آیا این معادله همیشه درست است؟ آیا هنرمندی که در آثارش منادی مهر و محبت و صلح و صفاست، در زندگی خصوصی و شخصی، خودش هم لزوماً انسان مهربانی است؟ یا ممکن است با نزدیکترین افراد خانوادهاش رفتاری خشن و غیرانسانی داشته باشد؟ هیچ بعید نیست. حتماً سراغ داریم هنرمندانی را که از بیاعتنایی عارفانه به مال دنیا دم میزنند ولی در مناسبات فردی از یک دلار هم نمیگذرند و اصولاً همهچیز را دلاری محاسبه میکنند!
این طراح صحنه و دکور ادامه داد: اما ما از کجا بدانیم که خالق اثر چه طور آدمی است؟ ما صرفاً با اثر روبرو هستیم و اگر قرار باشد به بررسی و تحلیل آن بپردازیم، شناخت صاحب اثر چهبسا که بهسختی امکانپذیر و یا حتی ناممکن باشد. اثر وقتی از صاحبش جدا میشود و در ارتباط با مخاطب قرار میگیرد، به پدیدهای تبدیل میشود مستقل از خالق آن و تأویلپذیر در مکانها و زمانها و در نسبت با مخاطبان مختلف. هویت اجتماعی هر هنرمندی هم از همان تصویری شکل میگیرد که اثر و مخاطب درزمینه و زمانهی معین باهم میسازند و بهعلاوه، ادعاها و رفتارها و گفتارها و کنش و واکنشهای هنرمند در شرایط و مناسبتهای گوناگون. پس، از منظر مردم و افکار عمومی، یک هنرمند میشود مبارز و مسئول و متعهد، دیگری میشود برج عاج نشین و مردمگریز و دور از واقعیات و دیگری نان به نرخ روز خور و فرصتطلب. تعریفها و طبقهبندیهای دیگری را هم میشود برشمرد.
او اضافه کرد: هویت فردی هنرمند اما پنهان است؛ یا بهتر است بگوییم ظاهراً پنهان است چراکه گاهی باکمی دقت در گوشه و کنار اثر نشانههایی از خالق آن دیده میشود. اما درواقع قرار نیست مخاطب حتماً شخص هنرمند را بشناسد. اثرش را میبیند، میخواند، گوش میکند و احیاناً برهمان اساس قضاوت میکند. هنرمند هم زندگی شخصی و خصوصی و ویژگیهای و خلاصه هویت فردی خودش را دارد که ممکن است با هویت و تصویر اجتماعیاش منطبق باشد یا نباشد. اگر کنجکاو باشیم البته ممکن است شناخت بیشتری از خود هنرمند به دست بیاوریم و در این صورت با ابعادی از آثارش روبرو میشویم که احتمالاً جالب است؛ مثال همین مرضیه خانم برومند که به افتخارش اینجا جمع شدهایم. به نظر میرسد هویت اجتماعی خانم برومند چنین چیزی است: فیلمسازی که بیشتر برای مخاطب کودک و نوجوان میسازد؛ معمولاً رویکردی تربیتی و آموزشی دارد؛ قصهگوست؛ درزمینهی نمایش عروسکی از قدماست و برای سروسامان دادن به اصحاب عروسک و عروسکگردانی خیلی فعالیت میکند و حرصوجوش میخورد؛ گهگاه هم درباره مسائل اجتماعی و فرهنگی و حتی سیاسی اظهارنظر میکند و همیشه بهصراحت و تندی؛ اظهاراتی که شاید با نظرات رایج چندان همخوانی نداشته باشد.
او با طرح این پرسش که «این تصویر و هویت اجتماعی چه نسبتی با هویت فردی خانم برومند دارد؟ اصلاً هویت و شاخصههای فردی او چیست؟ و احیاناً چه بازتابی در آثارش داشته؟ » گفت: به نظر من از معدود هنرمندانی است که ظاهر و باطنش یکی است، یا تفاوت آن خیلی ناچیز است؛ مثال فکر میکنم بیشتر ازآنچه مینماید احساساتی و مهربان است و کمتر ازآنچه وانمود میکند جدی و خشن است. همین. با کارنامهی مرضیه برومند آشنا هستیم؛ از حضور فعال در تئاتر دانشجویی تا همکاری با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، و بعد، گروه کودک تلویزیون و نمایشهای عروسکی صحنهای و بعدتر سینما و زنجیرههای تلویزیونی و فعالیتهای مدیریتی و غیره. در برخی از این کارها من هم افتخار همکاری با ایشان را داشتم.
وی افزود: اما پسِ پشت اینهمه آثار و کارهای مختلف چه کسی قرارگرفته که انتخابهایش اینچنین است؟ شاخصههای مرضیه برومند چیست؟ و آیا رد آن را در آثارش مشاهده میکنیم؟ تلاش میکنم بر اساس اطلاعات اندک و پراکندهای که از زندگی مرضیه برومند دارم و خصوصی هم نیست و با مروری بر آثارش که متأسفانه همه را هم موفق نشدهام ببینیم، پاسخ خودم را پیدا کنم.
اثباتی اطهار کرد: مرضیه برومند در اصل مرضیه سادات برومند یزدی است. فرزند پدری سنتی و مذهبی با اصلیت یزدی که محدودیت ویژهای برای دو پسر و چهار دخترش قائل نمیشد و مادری که اگر هم سواد نداشت، با یادداشتهای تصویری برای فرزندانش پیغام میگذاشت؛ اهل سینما رفتن بود و احتمالاً ذوقِ نمایش و اندوختهی غنی قصههای قدیمی و اصطلاحات و ضربالمثلهایی که بعدها در کارهای مرضیه خیلی به کار گرفته شدند حاصل رشد و نمو در چنین محیطی است.
او خاطرنشان ساخت: مرضیه برومند بزرگشدهی میدان کلانتری خیابان دلگشا و بعدتر چهارراه آبسردار است، نزدیک میدان ژاله. در حاشیهی تهران قدیم که ترکیبی است از محلههایی با بافت قدیمی و محلههایی نوساز در کنار هم، انس و آشنایی و عشق و عالقه به این بافت و هویتِ اصیل در بسیاری از آثار مرضیه برومند دیده میشود؛ مثال در مجموعهی کودکی غلامحسین خان که در آن، محلهها و اماکن قدیمیِ تهران جستجو میشود و یا آرایشگاه زیبا که لوکیشن اصلیاش در خیابان ایران، پایینتر از چهارراه آبسردار قرار دارد.
وی یادآور شد: مرضیه برومند از دوران دبیرستان عملاً تئاتر را در سطح غیرحرفهایای تجربه میکند و آموزش میبیند ولی با ورود به دانشکده هنرهای زیبا از آموزشی علمی و مدرن برخوردار میشود. درعینحال فاصلهای بسیار طولانی را از دنیای نسبتاً قدیمیِ سنتیِ اطراف میدان ژاله تا دنیای گسترده و جهان وسیعی که از حوالی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران آغاز میشود و تا فرهنگهای کشورهای دیگر ادامه مییابد، طی میکند. کالبد خودآگاهی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی، همچنین بیان مؤثرتر و بهروزتر از طریق تئاتر را در همین دوره تجربه میکند و میآموزد. این تجربه بعدتر در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان غنیتر و پربارتر میشود و در تلویزیون با آموزههای حاصل از روبرو شدن با مخاطب وسیع تکامل پیدا میکند. این پشتوانه از مرضیه برومند تولیدکنندهای – نویسنده، کارگردان، تهیهکننده-ای ساخت که خوب چموخم کارش را بلد است و ابعاد و ظرفیتهای رسانههای مختلف را میشناسد و با مدیریت عوامل حرفهای در گروهش به نتایج دلخواهش میرسد. راز پرمخاطب و محبوب بودن اغلب کارهای مرضیه برومند در همین تجربه و تمرینهاست و شناخت از اصول مدرن بیان نمایشی و گره زدن آنها با قصههای همین سرزمین و فرهنگ.
اثباتی تصریح کرد: مرضیه برومند ویژگی جالب دیگری هم دارد. او ضمناً زن است! که لابد نباید اهمیتی داشته باشد اما به نظر من این صفت در کارهایش و روند فعالیتش نقش بسیار پررنگی دارد. و قطعاً منظورم آن وجه از زن بودن هم هست که در اجتماع ما جنس دوم محسوب میشود. کارگاه شمسی و دستیارش مادام نمونهای است و مثالی است از واکنش مرضیه برومند به این توزیع نابرابر نقش اجتماعی. دریکی از قسمتهای سریال هتل هم یکجورهایی و البته خیلی هوشمندانه و حتی تمسخرآمیز دیدگاهش را نسبت به فمینیسم و زنانگی و عقدههای کودکانهی خودبرتربینیِ برخی مردان –مردانِ مغرورِ ناتوان- به تصویر میکشد. پوران دخت سریال همه بچههای من هم زنی است مشکلگشای اطرافیان که فرزندی ندارد ولی همهی بچههای دیگران را دوست میدارد، انگار فرزندان خودش هستند. به این وجه مادرانگی بعداً میرسیم. اما از مجرد بودن مرضیه برومند سریع عبور نکنیم. از پوران دخت که مجرد است گفتیم، از اسد، پیر پسر آرایشگاه زیبا هم بگوییم و اصرار دوست و آشنا و فامیل برای نجات او از وضعیت ظاهراً معذب تجرد. مرضیه برومند در آرایشگاه زیبا با این مسئلهی شخصی/عمومی بسیار بزرگمنشانه و از منظری اخلاقی/انسانی روبرو میشود. زنانگیِ در دایرهی مفاهیم و ارزشهای موردنظر او نقش حساس و والایی دارد، نه آنطور که در فیلم ورود آقایان ممنوع به نمایش درآمد، مترادف باشد با نقابِ انگار ازلی ابدی خوشگلی و بزک و لوندی و حسرت شوهر بر چهره و ذهن زن. جالب است که پیشنهاد ساخت آن فیلم را به مرضیه برومند داده بودند و حتی نام فیلم هم ایدهی اوست اما سرانجام نتوانست با قصهای کنار بیاید که از جنس اعتقاداتش نبود.
این طراح صحنه و دکور گفت: مرضیه برومند به همین صفتِ زن بودن در اجتماع و محیط کاری که اساساً مردانه است باید تالش مضاعفی میکرد تا گلیم خود و کارش را از آب بیرون میکشید. گمانم جدی بودن او ناشی از کمال طلبیاش است و برخوردهای گاه خشنش – که خدا نصیب کسی نکند- از نیازش به اِعمال مدیریتی قاطع در محیطی که برای مردان هم خیلی تره خرد نمیکنند چه برسد برای یک زن. اما آخرین واصلیترین ویژگی شخصی و شاخص هویت فردی مرضیه، خاله مرضیه بودن اوست، مثل پوران دخت همه بچههای من. البته او هم خاله و هم عمه است با هفت هشت خواهرزاده و برادر زاده. و احساس مادرانهای که نثار بیشمار بچهها و خواهرزادهها و برادرزادههای سرزمینش میکند و با بزرگ شدنشان خاله مرضیه هم قصههایش را متناسب باسنوسال آنها میسازد و میگوید. از مدرسه موشها و شهر موشها و آموزش مفاهیم ابتدایی تا زیزیگولو و تربیت و نزاکت و ادب و تا خونه مادربزرگه و همزیستی مسالمتآمیز و از کتابفروشی هدهد و تشویق به مطالعه و فرهنگ کتابخوانی و توجه دادن به حفظ محیطزیست در آب پریا تا بچههایش از آلودگیها در امان بمانند.
او در پایان سخنان خود تاکید کرد: مرضیه برومند حال پرفراز تهران در دامنهی کوه زندگی میکند و همچنان در فکر قصه گفتن برای بچههاست و هویت فردی او همین است: خاله مرضیه قصه گوی مهربان؛ درست مثل هویت اجتماعی او.
تلاش فردی در امر صنفی
در ادامه، «فرهاد توحیدی» با موضوع تلاش فردی در امر صنفی سخن گفت. او برومند را نه یک فعال صنفی کلاسیک، اما همراه با فعالیت های صنفی دانست و اظهار کرد: ظاهر و باطن او یکی است چون کار هرکسی شبیه اوست و خلاف آنچه تصور می شود، هنرمند درونمایه آثارش را انتخاب نمی کند، بلکه این درونمایه است که او را انتخاب می کند.
او سپس، درباره ماهیت فعالیت صنفی گفت: این مقوله جدا از توسعهیافتگی یا توسعهنیافتگی نیست. توسعهیافتگی بر پایه اصول ثابت استوار است و بعد الگوهای ملی. اصول ثابت یعنی دولت حداقلی و پاسخگو، صنعتی شدن، توجه به عقلانیت،بخش خصوصیِ فعال، نظام آموزشی کاربردی و خلاق، نخبگان ابزاریِ منسجم و مردم مسئولیتپذیر. اگرچه این اصول توسعهیافتگی جهانشمول است ولی مراتب کاربردی و عملیشان متفاوت است. اما حال باید دید ما در ایران با چه میزان از این عناصر روبرو هستیم.
وی افزود: جامعه ایران، بیش از 200 سال است که در مسیر توسعهیافتگی حرکت می کند ولی هنوز در راه است و نرسیده است. اما این مقوله در جهان سوم یکی جامعهمحور است و دیگر نخبهمحور. در راهِ جامعهمحور، باید آحاد مردم در گزینش ها نقش داشته باشند، انتخاباتِ آزاد باشد و احزاب، دولت ها را سر کار بیاورند، پاسخگویی به مردم وجود داشته باشد و مطبوعات و رسانه ها نیز آزادانه فعالیت کنند. در چنین جامعه ای، توسعه عملیاتی می شود. در جامعه ای که اکثریت مردم به منابع مالی دولتی وابسته باشند و احزاب نهادینه نشده باشند و مردم کارکرد حزبی را از نهادهای دیگر تمنا کنند، توسعه جامعهمحور شدنی نیست.
توحیدی ادامه داد: برای جامعه ایران، توسعه نخبهمحور، تنها راه است که راه مطلوب و کارآمد و معقولی هم نیست اما تنها راه ممکنالوقوع و جامعالشرایط است که روزنامهنگاران و نخبگان فکری اندیشه روشن و رهیافت تولید می کنند. در چنین جامعه ای و برای توسعهیافتگی باید ساختارها را متحول کرد. تا ساختارهای مرتبط با شخصیت را تغییر ندهیم، پیشرفت نمی کنیم، زیرا مانع توسعه است. در این جامعه، تحمل نقد ملایم وجود ندارد و شخصیت استبدادی همه ما مثل خوره استدلال و منطق را می خورد.
این فلیمنامهنویس تصریح کرد: مرضیه برومند اما در تقش کنشگر اجتماعی بر منابع تربیتی تاثیرگذار بوده است. برومند تاب بی عدالتی ندارد و صراحت لهجه دارد. در دهه هشتاد، پس از دو دهه سینمای موفق کودک که حتی گروه داشت، ناگهان نزول کرد و گرفتاری پیدا کرد. در آن شرایط، او و فرشته طائرپور شورای سینمای کودک را ایجاد کردند که موثر بود. اما او در ایران که دولت ایدئولوژیک سهم فرهنگ و هنر را نمی دهد و سندیکاها زرد هستند، کارصنفی کرد و خانه عروسک را برای بچه های فعال در حوزه نمایش عروسکی ایجاد کرد که یقینا از باقیات صالحات او خواهد بود.
به آیندهای بهتر برای ایران و جهان خوشبینم
در پایان، «مرضیه برومند» با عنوان چطور قصه تعریف کنیم؟ سخنانی ایراد کرد: من واقعا نمیدانم چطور! فکر هم نمی کنم دستورالعمل خاصی در این زمینه وجود داشته باشد. به نظر من قصهگفتن هم مثل همه هنرها غریزی است و اکتسابی نیست. البته تربیت این استعداد از طریق مشاهده و مطالعه و دانستن و یادگرفتن تکنیک، به رشد و ارتقاء همه شاخه های هنری کمک می کند.
او ادامه داد: اما اول از همه باید ای زمینه در ذات هنرمتد وجود داشته باشد و صدالبته جوشش درونی برای برانگیختن این غرایز و به فعل درآوردن آن، به منظور به اشتراک گذاشتن اندیشه و احساس درونی، با آدم های پیرامونی و رفته رفته به اشتراک گذاشتنش با گروهی بزرگتر و آدم های بیشتر و احیانا تاثیرگذاشتن روی جامعه.
او درباره خود گفت: اولین تصاویری که از خودم در این باره به یاد دارم کنجکاویِ توجه و دقت به آدم هخای اطرافم مانند خانواده، همسایه ها، همشاگردی ها و معلم هایم بوده و بازگو کردن آنچه به نظرم جالب می آمده و حالا به آن می گویند استندآپ کمدی. به هر حال من به شدت در کودکی کنجکاو آدم ها و روابط شان بودم و هنوز هم هستم. موشکافانه به آدم های دور و بر و داستانهایشان نگاه می کردم و از لابلای برخوردهایشان دنبال نکات طنزآمیز می گشتم و بزرگشان می کردم و برای بقیه تعریف می کردم.
او اظهار کرد: از همان دوران دبستان، تحت تاثیر خواهر بزرگترم، احترام، به دکلمه و نمایش و تئاتر علاقه مند شدم. در دبستان، دائما تئاتر بازی می کردم و خودم هم گروه تئاتر داشتم. به دبیرستان که رسیدم تئاتر برایم جدی شد بخصوص اینکه یک یار بااستعداد هم پیدا کردم، سوسن تسلیمی. از همان سال اول دبیرستان، همکلاسی من شد. هممحله بودیم و خیلی زود دوست های صمیمی و یک روح در دو بدن شدیم. دائما در حال تئاتر کار کردن بودیم. اکثرا من کارگردانی می کردم و سوسن بازی می کرد. اولین دوربین نصفی را احتمالا من و سوسن ابداع کردیم، البته بردن دوربین.
برومند گفت: اتاق من در طبقه دوم خانه مشرف به یک کوچه نسبتا پر رفت و آمد بود با کاغذ کادو و روبان و جعبه کفش، بسته های فریبنده درست می کردیم که داخل آن، پر از کاغذ و روزنامه بود و بعد می انداختیم توی کوچه و به عکس العمل مردم نسبت به بسته موردنظر نگاه می کردیم و می خندیدیم. عکسالعملها بسیار متفاوت بود. بعضی نمی دیدند، بعضی بی تفاوت از کنارش می گذشتند، بعضی هم یواشکی و با نوک پا بسته را به گوشه ای می بردند، بعضی هم باز می کردند و با جمله «دماغ سوخته می خریم» روبرو می شدند.
او اضافه کرد: من در بچگی و نوجوانی و جوانی خیلی شیطنت می کردم. همه اش در حال سربه سر گذاشتن این و آن بودم. اما در کنار این شیطنت ها و شر و شورها اهل مطالعه بودم. عاشق کیهان بچه ها بودم. پنجشنبه به پنجشنبه با پنجزاری کنار دکه منتظر کیهان بچه ها بودم. پدرم خیلی اهل شعر و ادبیات بود. تقریبا دیوان شعر همه شعرای توی کتابخانه اش را حفظ بود. خودش هم پر بود از شعر و حکایت و مثل و بحر طویل و بسیار هم اهل طنز بود. از همان بچگی از طریق کتابخانه پدر و کتابخانه مفصل تر و متنوع ترِ پسرعمه که همسایه بودیم بدجوری با کتاب دوست شدم؛ بینوایان، الیورتوئیست، تام سایر، کلبه عموتُم و... . یاد می آید خواهرم احترام که آن وقت حدود سیزده چهارده ساله بود و من ده ساله، یک کتاب می خواند به اسم دزیره. یواشکی خواندمش و همراه با دزیره عاشق شدم و اولین شکست عشقی را هم تجربه کردم.
برومند افزود: مادرم اما هنری بود و عاشق سینما و تئاتر و ما را می برد لاله زار و من به لطف مادرم تئاتر های بزرگ را دیدم. او هرهفته ما را به سینما هم می برد، سینما رویال، صبح جمعه. اگر هم خودش وقت نمی کرد به رفتگر می سپرد که عزیز خدا بود، عزیز اینکه ما را در کمال صداقت و امانتداری می برد و می آورد. جری لوئیس را دوست داشتم و نورمن ویزدوم بیشتر و از دیدن فیلم هایش کیف می کردم و با دیدن فیلم هایش طرفدار آدم های ساده و صمیمی شدم و دشمن زورگوها و قلدرها و مال مردم خورها.
این کارگردان تصریح کرد: کم کم طبقاتی شدم. سیزده چهارده ساله که نقطه عطف مهمی در زندگیام روی داد و متحول شدم. کلاس ششم دبیرستان بودم. مدرسه مان دولتی بود و خیلی معمولی و امکان خاصی نداشت. یک دبیر شیمی جدید به مدرسه مان آمد به نام خانم منظر هاشمی سیاهپوش. حدود چهل ساله بود، شاید هم کمتر. یک روز خانم هاشمی همانطور که داشت شیمی درس می داد پرسید شما کتابخانه در مدرسه دارید؟ گفتیم داریم و نتیجه چند جلد بیشتر کتاب نبود. گفت که اینکه کتابخانه نشد، باید کتابخانه درست کنید. گفتیم چطوری و گفت باید پول جمع کنید. فردای آن روز یک صندوق آورد و گفت این باید پر شود. دردسرتان ندهم. صندوق پر شد و به اتفاق خانم هاشمی و دو نفر دیگر از بچه ها، رفتیم خیابان شاه آبادِ آن دوران. تصویر آن روز به وضوح و روشن در ذهنم حک شده؛ انتشارات امیرکبیر، انتشارات نیل، انتشارات خوارزمی، انتشارات مروارید. به راهنمایی خانم هاشمی کتاب ها را انتخاب کردیم و خریدیم. همه جور کتاب؛ کتاب های علمی، تاریخی و اجتماعی، اطلاعات عمومی و کلی رمان و نمایشنامه از بهترین و مطرح ترین نویسندگان دنیا مانند رومن رولان، شولوخوف، داستایفسکی، گورکی، چخوف، استاندال، کامو، سارتر، برشت که تا آن زمان اسم شان را هم نشنیده بودم.
او افزود: شروع کردیم به کتاب خواندن. هفته ای یک کتاب باید می خواندیم و خانم هاشمی نمره شیمی را منوط کرد به خواندن کتاب. یادش بخیر، می گفت این فرمول های شیمی به زودی یادتان می رود ولی کتاب در خاطرتان حک می شود. دیگر کتاب از دستم نمی افتاد. تمام کتاب های کتابخانه را با ولع خواندنم و غرق در کتاب شدم. همراه با قهرمان های رمان ها رنج کشیدم، ظلم دیدم و عدالتخواه شدم، به زندان افتادم و آزادیخواه شدم، انسان را کشف کردم و انسانگرا شدم، آرمانخواه شدم و کمال گرا شدم، گریه کردم و خندیدم و خنده را ترجیح دادم و طناز شدم.
برومند گفت: به دانشگاه رفتم و سرخوشانه تجربیات و دانسته ها و آرمان هایم را با همدانشکدهایها به اشتراک گذاشتم. با بزرگان هنر و اندیشه که برخی همدانشکدهای بودند و برخی هم استاد بودند از نزدیک آشنا شدم و در محضرشان یاد گرفتم، همراه با دانشجویان دانشکده هنرهای زیبا از رشته های معماری و موسیقی و نقاشی و مجسمه سازی و تئاتر. سفرهای دانشجویی زیادی رفتیم. تقریبا همه جای ایران را وجب به وجب و شهر به شهر و روستا به روستا گشتم. به دورافتاده ترین جاهای سرزمینم سفر کردم و با زندگی، آداب و رسوم، مردم و اقوام مختلف از نزدیک آشنا شدم و درد و رنج هایشان را لمس کردم و انقلابی شدم و قصه پناهگاهی شد برایم تا حرف دلم را بزنم و جهان آرمانی ام را در لا به لای داستان های بسیار ساده و روزمره با دیگران به اشتراک بگذارم. هرچه گفتم باورش داشتم عمیقا.
او تاکید کرد: در طول زندگی ام به باورهای زیادی رسیدم، متعصب شدم و بعد رها شدم. با گذر زمان فهمیدم که هیچ اندیشه و باوری مطلق نیست. به شر و خیر مطلق باور ندارم به همین دلیل جز بعضی پرسوناژهای تخیلی و اسطوره ای، توی کارهایم آدم خوب و بد ندارم. قصه های ساده و قابل درک و فهم گفتم. برای مخاطب خاص قصه نگفتم. برای همه گفتم و به ساده ترین شکل. سعی کردم حتی مفاهیم عمیق و دشوار را ساده تعریف کنم. هم برای برگترها قصه گفتم هم برای بچه ها. همیشه مفاهیم کارهایم مشترک بوده و ابزار گفتارم فرق کرده است. به آینده ای بهتر برای ایران و جهان خوش بینم. شاید به همین دلیل توی همه ساخته هایم تابش نور امید دیده می شود و دوست ندارم مخاطبم را آزار دهم. دوست دارم وقتی مردم کارهایم را می بینم چهره شان متبسم باشد.
او در پایان خاطرنشان ساخت: این همه حرف زدم ولی هنوز نگفتم که چطور باید قصه بگویم. چون نمی دانم. فقط می دانم که باید یاد بگیریم هرکدام قصه خودمان را بگوییم. همانطور که فکر می کنیم و حس می کنیم. این قصه حتما درست است.
و البته درباره معلم شیمی دبیرستانش گفت: راستی خانم هاشمی را همان وقت از مدرسه بیرون کردند. حالا که تو این مکان شریف و مقدس از موقعیت استفاده می کنم و از همه می خواهم به احترام منظر هاشمی سیاهپوش که نمی دانم در این دنیا هست یا نه از جا بلند شویم و برایش کف بزنیم.
در پایان این برنامه، مستند «پناهگاهی به نام قصه» ساخته پوریا عالمی به نمایش درآمد و کتابی به همین نام رونمایی شد.