مصاحبه با مهندس ایرج حسابی


تاریخ انتشار: ۱۳۹۷/۱۱/۲ - ۱۱:۴۱:۰
آخرین تاریخ بروزرسانی: ۱۳۹۷/۱۱/۲ - ۱۱:۴۵:۴۴
مصاحبه با مهندس ایرج حسابی

بخشی از مصاحبه سازمان اسناد و كتابخانه ملی ایران با جناب آقای مهندس ایرج حسابی     
در تاریخ: 74/10/25، شماره ردیف مصاحبه: 169، مصاحبه كننده: شفیقه نیك نفس

  صدای آقای مهندس ایرج حسابی

ـ باز من در اینجا مقداری را رها می كنم، می رسیم به زمان آقای علی اصغر حكمت كه وزیر فرهنگ بود. آقای دكتر گفتند كه من شنیدم حكمت درس خوانده است، رفتم به دیدنش كه اگر شما می خواهید این مملكت روی پای خودش بایستد، نمی شود كه همه كارهای آن را خارجی بیاید بكند. حكمت به من گفت كه تقاضایت چیست؟ گفتم: تقاضایم این است كه یك چیزی درست كنیم به نام دانشكده تهران كه هنوز هم اسم دانشگاه[ناتمام].  به من گفت كه برو تقاضایت را مكتوب كن. آقای دكتر تقاضا را مكتوب كرده و تقاضا را می فرستد پیش صدیق اعلم، رئیس تعلیمات عالی.  با كمال تأسف صدیق اعلم در كنار گزارش آقای دكتر می نویسد كه تربیت دكتر و مهندس كار فرنگی هاست، نه كار ما. تأسیس دانشگاه، هفتاد سال برای ایران زود است و ما حق نداریم كه در كار خارجی ها دخالت كنیم. 
آقای دكتر گفتند من آمدم پیش حكمت كه آقا ببینید این چه چیزی نوشته! حكمت گفت كه خود من هم با صدیق اعلم میانه ای ندارم، ولی چون او با شاه نزدیك است و شاه او را تعیین كرده، نمی توانم كاری كنم. تنها كاری كه می توانم بكنم، این است كه وقت بگیرم تو شاه را ببینی و شاه را راضی كنی. وقت می گیرد و آقای دكتر می روند پهلوی رضاشاه. آقای دكتر می گفتند چیزی كه باعث تعجبم شد، این بود كه من حدود نیم ساعت با رضاشاه صحبت می كردم و رضاشاه كاملاً به حرف های من گوش می داد. برخلاف عصا و چكمه و آن چیزهایی كه از او شنیده بودیم، كاملاً به حرف های من گوش داد! 
گفت وقتی حرفهایم تمام شد، رضاشاه به من گفت كه می توانی یك مثال بزنی؟ گفتم: بله. شما این كارخانه قند كهریزك را در جنوب تهران دارید می سازید با این خرج گران، آلمان ها دارند برایتان می سازند! شما این هزینه سنگین را روی قند و شكر كشیده اید، قطار سراسری را آلمان ها برایتان می سازند، كنترات تمام راه های شوسه شما با دانماركی هاست؛ خوب این پول ها را كنار گذاشته و حفظ كنید، بگذارید بچه های خودمان كار كنند. رضا شاه خیلی خوشش آمد. گفت كه شما برو قانونش را بنویس و به حكمت بده كه ببرد به مجلس. من آمدم به حكمت گفتم، او عده ای را دعوت كرده و تأسیس و تشكیل دانشگاه دارند، سه روز گذشته بود كه حواله ای به مبلغ صد هزار تومان از دربار برای ساخت دانشگاه تهران آمد. همه  ماتشان برده بود كه صد هزار تومان آن موقع برای ...! خلاصه، قانون نوشته می شود و حكمت می برد به مجلس، ولی قانون رأی نمی گیرد. 
گفتند كه آمدیم صحبت كردیم كه چه كنیم؟ قرار شد كه یك كمكی از حكمت بگیریم. او یك مصوبه به ما بدهد تا ساختمان های دانشگاه  تهران را شروع كنیم و حالا قانونش تا تصویب شود، این پول از بین نرود. آقای دكتر ساختمان دانشكده فنی و بعد دانشكده پزشكی و به روایتی معقول و منقول و بعد دانشكده حقوق را شروع می كنند و می سازند. در فاز بعدی آن مهندس سیرو می آید و بعد آلمان ها كنترات می كنند، ولی به هر حال من دارم ساختمان اولیه دانشگاه را عرض می كنم. آقای دكتر می گفتند دیگر كارم درآمد. روزها می-رفتم پیش نماینده های مجلس كه تو را به خدا به این لایحه رأی دهید. این را ببین و آن را ببین و ... مثل همین كارهایی كه شما الآن می كنید. از آن طرف هم تا غروب سر ساختمان می ایستادم. یك روز رئیس كمیسیون فرهنگ در مجلس گفت: دكتر حسابی، ما فهمیدیم كه تو درس خوانده ای. بگو قانون را بیاورند، ما رأی می دهیم. نه اینكه فهمیدیم دانشگاه به چه درد می خورد. من آمدم عین جمله او را برای حكمت گفتم. حكمت گفت: اشكال ندارد، روزی كه به مجلس می رویم، شما هم بیا. رفتیم. این آقا رفت پشت تریبون و نیم ساعت از من تعریف كرد، رأی گرفتند و قانون تأسیس دانشگاه رأی آورد! یعنی در واقع آقای دكتر رأی آورد!