مصاحبه با مهندس ایرج حسابی


تاریخ انتشار: ۱۳۹۷/۱۰/۳۰ - ۱۴:۵۵:۰
آخرین تاریخ بروزرسانی: ۱۳۹۷/۱۰/۳۰ - ۱۴:۵۸:۱۲
مصاحبه با مهندس ایرج حسابی

بخشی از مصاحبه سازمان اسناد و كتابخانه ملی ایران با جناب آقای مهندس ایرج حسابی 

در تاریخ: 74/10/30، شماره ردیف مصاحبه: 170، مصاحبه كننده: شفیقه نیك نفس

صدای آقای مهندس ایرج حسابی

یادم هست كه آقای دكتر، یك تپشگر قلب گوساله را برای ماشین های شیردوش اتوماتیك طراحی كردند. نوع الكترونیك و مكانیكی آن زود به نتیجه رسیدند. یك نوع پنوموهواكار می خواستند درست كنند كه با وكیوم كار كند، یك سال وقت آقای دكتر را گرفته بود و نمی شد. یك دوستی داشتم كه آمد اینجا (همكلاس پسرعمویم بود و در ایتالیا درس می خواند) وقتی آقای دكتر را دید، گفت كه چرا شما اینطوی سر این وقت می گذارید؟ در ایتالیا یك كمپانی هست كه این را می سازد و ما می توانیم برویم نوی اینها را از آن بخریم. ایشان خداحافظی كرد و رفت. ما هم رفتیم و خوابیدیم. صبح كه من آمدم پائین ـ همیشه اول مادر مرا صدا می كرد و بعد من آقای دكتر راـ دیدم آقای دكتر سر میز صبحانه نشسته اند. از مادر پرسیدم كه چطور آقای دكتر نشسته اند؟ گفت: برای اینكه دیشب تا صبح نشسته بود. من تعجب كردم. رفتم پهلوی آقای دكتر و گفتم: چطور شما نشسته اید؟ گفتند: از دست شما. (خوب، آنقدر دكتر مؤدب بودند كه آدم خجالت می كشید) گفتم: چرا؟ گفتند كه شما برو یك نخ بردار و بیاور. نخهای دور جعبه شیرینی را آقای دكتر دور نمی انداختند. من رفتم یك نخ آوردم. بعد گفتند دور سرا مرا اندازه بگیر و یك گره بزن، بعد برو ایتالیا و دور كله آن مهندس را هم اندازه بگیر و یك گره بزن. دور كله هر كداممان بزرگتر بود، برو نوهای این را از او بخر. آنقدر به ایشان برخورده بود كه یك ایرانی حاضر باشد بگوید من سواد یا توانایی انجام یك كاری را ندارم و این ایتالیایی یا این خارجی دارد. [به همین خاطر هم] تا صبح خوابشان نبرده بود. جوابش هم آسان نبود. خوب من خجالت كشیدم، ولی آقای دكتر هم كارشان را ...

یك شب ساعت 5/3 بعد از اینكه درس من تمام شد و ساعت دوازده رفتم به اتاقشان، گفتم آقای دكتر، مثلاً الان بیست شب است كه شما تا این ساعت بیدارید، خوب این شما را خسته می كند. نمی خواهید بروید و بخوابید؟ گفتند: من بعداً خیلی وقت دارم كه بخوابم. می دانید [این جمله] چه اثری روی آدم می گذارد؟ بعداً خیلی وقت دارم بخوابم. بالاخره هم با این پشتكار نتیجه گرفتند و یك چیزی نزدیك به صد و پنجاه و دو، سه قطعه را آقای دكتر روی همین یك ماشین طراحی كردند. یادم هست ما یك خم كن پایی گرفته بودیم، یك لوله سرش گذاشته بودیم و با آقای دكتر زور می زدیم و یك دانه شاسی سمپاشی را كلاف می كردیم یا مثلاً می ایستادیم و با همدیگر آن را جوش می دادیم. كاری كه ما دو نفری و با ابتكارات آقای دكتر راه انداختیم، الان در خانه ایشان، صد و بیست و دو، سه تا مهندس و دكتر و تكنسین كارآزموده ای ـ كه واقعاً اینها در كنار آقای دكتر رفتارشان هم عوض شده ـ [انجام می دهند.] نمونه آن هم موزه آقای دكتر را می بینید و آقای بدیعی یا آقای پیدا برایتان توضیح می دهند و از بس كه دكتر را دوست دارند، شما خیال می كنید كه با این طرز رفتار اینها بچه های آقای دكترند. با این صد و خرده ای آدم، حدود شصت و هشت، نه محصول از خانه آقای دكتر بیرون می رود. اگر این روحیه را ما به مردم معرفی كنیم و شخصیت یك چنین آدمی را برای بچه ها الگو قرار دهیم و هر بچه ای فكر كند كه باید در خانه خود [كار كند، چه می شود؟]. الان در خانه آقای دكتر، سه نسل دارد كار می كند. شما سن بابابزرگ دارید، سن بچه و آدم كاری را هم دارید. خوب، شما اگر این را در مملكت الگو كنید، ایران چه می شود؟ دیگر احتیاجی به كسی پیدا نمی كند. ما نوع¬آوریهایی كه اینجا داریم، [مطابق با] تائیدیه كنترل كیفیت انگلستان و استاندارد ملی خودمان [است.] خوب، بالاخره مراجعی در دنیا هستند كه می گویند [كار خوب] شده یا نشده. خوب شده كه این تائیدیه ها را دادند. خیلی خوب، قدرش را بدانیم، یاد بچه ها بدهیم. [مثل] همین موزه ای كه ما در خانه درست كردیم. آقای دكتر حداد عادل یك جواب خوبی به یك كسی داد. یك كسی به من گفت: عقل تو كم است، اگر تو در این خانه آقای دكتر سه، چهار تا برج می ساختی، الان میلیاردر می شدی و خیالت تا آخر عمر راحت بود. دكتر حداد عادل گفت: بعضی ها اینطور فكر نمی كنند. اگر ایشان در روز چند گروه دانشجو را می آورد و موزه آقای دكتر و زندگی ایشان را برای آنها و مثلاً می شوند سالی پانزده هزار تا دانشجو، ما می گوئیم 3/2 آنها گوش نمیدهند، سالی پنج هزار نفر و از این عده هم می گوییم 10/1 آنها گوش می دهد، سالی پانصد نفر تصمیم می گیرند كه بشوند دكتر حسابی و پنجاه تا از آنها در یكی از رشته هایی كه آقای دكتر بودند، موفق می شدند كار كنند و به این ترتیب ایشان زحمت خودشان را برای این مملكت، برای این نظام كشیده اند. ملاحظه كردید؟ اگر آدم بتواند این روحیه را به بچه ها بفهماند، كار خودش را كرده.