مصاحبه با دكتر احمد سیادتی


تاریخ انتشار: ۱۳۹۷/۱۰/۲۹ - ۱۳:۱۹:۰
آخرین تاریخ بروزرسانی: ۱۳۹۷/۱۰/۲۹ - ۱۳:۲۲:۴۷
مصاحبه با دكتر احمد سیادتی


  بخشی از مصاحبه سازمان اسناد و كتابخانه ملی ایران با جناب آقای دكتر احمد سیادتی
جلسه اول، در تاریخ: 77/7/29، شماره ردیف مصاحبه: 371، مصاحبه كننده: اعظم فلاح


ـ استاد، وضعیت‌ دانشگاه‌ تهران‌ آن‌ زمان‌ كه‌ شما در سال‌ 32 وارد دانشگاه‌ شدید، از نظر امكانات‌ و تجهیزات‌ و اساتید به‌ چه‌ صورت‌ بود؟
ـ البته‌ آن‌ زمان‌ نسبت‌ به‌ خودش‌ دانشگاه‌ تهران‌ خوب‌ بود. یعنی‌ ما واقعاً مشكلاتی‌ كه‌ بگوییم‌ در رابطه‌ با مسائل‌ آموزشی‌ و تجهیزات‌ بود، نداشتیم‌. اساتید هم‌ دلسوز بودند، یعنی‌ افرادی‌ بودند كه‌ واقعاً عاشق‌ كارشان‌ بودند. مثلاً آن‌ زمان‌ ما استادی‌ داشتیم‌ به‌ اسم‌ مرحوم‌ دكتر محمد قریب‌. اصلاً در زمان‌ خودش‌ یك‌ نخبه‌ بود و حتی‌ شاید در چندین‌ سال‌ آینده‌ و سالهای‌ آینده‌ هم‌ ایشان‌ به‌ عنوان‌ الگو و نمونه‌ باشد. منظور این‌ كه‌ آنچه‌ كه‌ در دانشگاهها، بخصوص‌ دانشكده‌ پزشكی‌ مهم‌ است‌، تنها تجهیزات‌ نیست‌، بلكه‌ اساتید هستند كه‌ خیلی‌ رل‌ مهمی‌ را دارند و آن‌ زمان‌ خوشبختانه‌ اساتیدی‌ كه‌ ما داشتیم‌، همه‌ آنها واقعاً افراد شایسته‌ و والایی‌ بودند، دلسوز بودند، علاقمند بودند و عشق‌ به‌ كارشان‌ داشتند و واقعاً در آموزش،‌ مثل‌ همین‌ مرحوم‌ دكتر قریب‌ كه‌ ذكر خیرش‌ را كردیم‌ ـ خدا رحمتش‌ كند ـ ایشان‌ آن‌ زمان‌ كه‌ به‌ ما تدریس‌ می‌كرد، در بالین‌ بیمار بود و الان‌ بعد از چندین‌ سال‌ می‌گویند كه‌ آخرین‌ متد تدریس‌ در دنیا Face to Face (چهره‌ به‌ چهره‌ روی‌ بیمار) [است‌]. یعنی‌ آن‌ زمان‌ ایشان‌ كاری‌ می‌كرد كه‌ تازه‌ الان‌ می‌گویند جزو بهترین‌ مثلاً فرض‌ كنید كه‌ متدهای‌ تدریس‌ است‌ و این‌ است‌ كه‌ من‌ واقعاً احساس‌ نمی‌كردم‌ كه‌ كمبودی‌ چه‌ از لحاظ‌ تجهیزات‌ و چه‌ از لحاظ‌ اساتید داشته‌ باشم‌ و حاصلش‌ هم‌ این‌ است‌ كه‌ آن‌ افرادی‌ كه‌ آن‌ زمانها همكلاسهای‌ ما بودند و افرادی‌ بودند كه‌ با ما همدرس‌ بودند، تا آنجایی‌ كه‌ من‌ شناخت‌ دارم‌ و می‌شناسم‌، همه‌ افراد موفق‌ و خیلی‌ مؤید بودند.
ـ آقای‌ دكتر می‌توانید در مورد صفات‌ اخلاقی‌ دكتر قریب‌ برای‌ ما توضیح‌ دهید؟ رابطه‌ ایشان‌ با استادان‌ و دانشجوها در محیط‌ كارشان‌ به‌ چه‌ صورت‌ بود؟
ـ سئوال‌ بسیار جالبی‌ فرمودید، چون‌ این‌ واقعاً یك‌ مطلبی‌ است‌ كه‌ به‌ نظر من‌ بایستی‌ حتماً رویش‌ بحث‌ بشود و همیشه‌ در این‌ رابطه‌ من‌ فكر می‌كنم‌ كه‌ بایستی‌ صحبتش‌ بشود، به‌ جهت‌ این‌ كه‌ دكتر قریب‌ مردی‌ بود مسلمان‌ و متعهد. یعنی‌ واقعاً ایشان‌ از این‌ دو صفت‌ عالی‌ برخوردار بود كه‌ این‌ باعث‌ شده‌ بود كه‌ عمر پربار و پربركتش‌ برای‌ شاگردانش‌ منبع‌ خیر و بركت‌ باشد. هوش‌ سرشاری‌ داشت‌، قدرت‌ انتقال‌ خیلی‌ سریع‌ داشت‌، قدرت‌ فراگیری‌ داشت‌، علاقه‌ به‌ فراگیری‌ داشت‌، قدرت‌ استقامت‌ خیلی‌ زیادی‌ در مقابل‌ مشكلات‌ داشت‌. او یك‌ فردی‌ بود، یعنی‌ یك‌ انسانی‌ بود چندین‌ بعدی‌. از لحاظ‌ تدّین‌ و ایمان‌ من‌ نظیرش‌ را تا به‌ حال‌ خیلی‌ كم‌ دیدم‌، یعنی‌ از آن‌ زمان‌ تا به‌ حال‌ خیلی‌ خیلی‌ كم‌ دیدم‌. جالب‌ بود كه‌ ایشان‌ سرطان‌ گرفته‌ بود و متاستاز داده‌ بود به‌ كبد و روده‌ها و چسبندگی‌ و زردی‌ و سكسكه‌ و حال‌ خیلی‌ خیلی‌ بد. من‌ چون‌ خیلی‌ [به ایشان] علاقه‌ داشتم‌  و حالا داستانش‌ را هم‌ بعد خدمتتان‌ می‌گویم‌ كه‌ اصلاً طب‌ اطفال‌ را بخاطر ایشان‌ خواندم‌   شخصاً صبح‌ خیلی‌ زود می‌رفتم‌ به‌ ملاقات‌ و عیادت‌ ایشان‌ و می‌گفتم‌: آقای‌ دكتر حالتان‌ چطوره‌؟ یعنی‌ یك‌ استادی‌ كه‌ همه‌ چیز را می‌داند كه‌ سرطان‌ چیه‌، متاستاز چیه‌، مثلاً چی‌ هست‌. می‌گفت‌: اگر بگویم‌ كه‌ خوبم‌، خوب‌ نیستم‌ و اگر بگویم‌ بدم‌، ناشكری‌ است‌. الحمد...، مثلاً خدا را شكر. یعنی‌ خودش‌ را در مقابل‌ خدای‌ بزرگ‌ تسلیم‌ كرده‌ بود و از مرگ‌ و از بیماری‌ و از هیچ‌ چیز اصلاً ترس‌ نداشت‌.
از لحاظ‌ تدریس‌، استاد ممتاز بود. یعنی‌ تا به‌ حال‌ من‌ خودم‌ شخصاً نظیر ایشان‌ را به‌ عنوان‌ یك‌ استاد ندیدم‌ و نخواهم‌ دید، چون‌ واقعاً صفات‌ اخلاقی‌ ایشان‌ ممتاز و بی‌نظیر بود. طرز تدریس‌ او را عرض‌ كردم‌ كه‌ بقدری‌ جالب‌ و خوب‌ بود كه‌ غیرممكن‌ بود كه‌ كسی‌ در محضر درس‌ ایشان‌ باشد و دعاگوی‌ ایشان‌ برای‌ همیشه‌ و برای‌ تمام‌ عمر نباشد. یعنی‌ هر نكته‌ای‌ كه‌ می‌گفت‌ ارزشمند بود، یعنی‌ صحبتی‌ نمی‌كرد كه‌ بیخودی‌ باشد. مثلاً كنفرانس‌ می‌داد، یك‌ كنفرانس‌ به‌ دلایلی‌ ده‌ بار برای‌ دانشجو، رزیدنت‌، انترن‌ و ... تكرار می‌شد. من‌ شخصاً و خیلی‌ها هم‌ نظیر من‌ بودند كه‌ هر دفعه‌ می‌رفتیم‌ و در كنفرانس‌ ایشان‌ شركت‌ می‌كردیم‌، هیچ‌ وقت‌ خسته‌ نمی‌شدیم‌. در صورتی­كه‌ شما فكر كنید، یك‌ مطلبی‌ را من‌ الان‌ دارم‌ خدمتتان‌ می‌گویم‌، دو مرتبه‌ اگر شما همین‌ صحبتهای‌ مرا بشنوید، اصلاً خسته‌ می‌شوید، ولی‌ آن‌ اصلاً خسته‌كننده‌ نبود. می‌پرسیدیم‌ آقای‌ دكتر دلیلش‌ چیست‌؟ چرا مثلاً فرض‌ كنید كه‌ این‌ طوریست‌؟ ایشان‌ یك‌ روزی‌ خندیدند و گفتند كه‌ آخر این‌ خرج‌ دارد [خنده‌] یعنی‌ اینطوری،‌ مثلاً ما به‌ این‌ راحتی‌ نمی‌توانیم‌ به‌ شما بگوییم‌. البته‌ با شوخی‌. گفتند كه‌ مطلب‌ این‌ است‌ كه‌ وقتی‌ من‌ یك‌ صفحه‌ را می‌خوانم‌، درست‌ است‌ كه‌ همه‌ آن‌ مثلاً یك‌ جور نوشته‌ شده‌، ولی‌ بعضی‌ از كلمات‌ به‌ نظرم‌ برجسته‌ می‌آید. می‌دانید منظور چیست‌؟ مثلاً الان‌ این‌ صفحه‌ جلوی‌ چشمتان‌ است‌ و همه‌ را با حروف‌ A4 یا هر چی‌ نوشتند، ولی‌ او می‌گفت‌ كه‌ بعضی‌ از این‌ كلمات‌ برجسته‌ است‌. یعنی‌ چی‌؟ یعنی‌ آن‌ چیزی‌ را من‌ می‌گویم‌ كه‌ شما می‌خواهید بدانید. این‌ در طب‌ خیلی‌ مهم‌ است‌. بنابراین‌ از لحاظ‌ مهارت‌ استادی‌ هم‌ واقعاً ایشان‌ بی‌نظیر بودند.
از لحاظ‌ ورزش‌ خدمتتان‌ بگویم‌، ورزشكاری‌ بود كه‌ در میدان‌ تنیس‌ اصلاً كسی‌ به‌ گردش‌ نمی‌رسید، در كوهنوردی‌ اصلاً كسی‌ به‌ گردش‌ نمی‌رسید. یك‌ روز به‌ من‌ گفت‌ كه‌ ما با هم‌ به‌ كوه‌ برویم‌. در بین‌ راه‌ داشتیم‌ می‌رفتیم‌، از من‌ پرسید كه‌ این‌ كوه‌ چه‌ خاصیتی‌ دارد؟ من‌ خوب‌ هر چیزی‌ كه‌ راجع‌ به‌ كوه‌ هست‌ كه‌ هوایش‌ خوب‌ است‌ و ورزش در آن‌ خوب‌ است‌، هوای‌ نمی‌دانم‌ ... [را گفتم‌.] گفت‌: این‌ها همه‌ درست‌ است‌، ولی‌ یك‌ نكته‌ مهمترین‌ نكته این‌ است‌ كه‌ شما به‌ ذهنت‌ نرسیده‌. گفتم‌: خودتان‌ بفرمائید. گفت‌: بله‌ انسان‌ وقتی‌ كوه‌ می‌رود، [دائماً] مواظب‌ است‌ كه‌ نیفتد و از تمام‌ زندگی‌ غافل‌ می‌شود. یعنی‌ همه‌ چیز یادش‌ می‌رود و این‌ خیلی‌ ارزش‌ دارد كه‌ گاهی‌ اوقات‌ آدم‌ غافل‌ بشود از بعضی‌ مسائلی‌ كه‌ برای‌ مغز انسان‌ آزاردهنده‌ هستند. از لحاظ‌ بذله‌گویی‌ من‌ فكر نمی‌كنم‌ كه‌ كسی‌ به‌ اندازه‌ ایشان‌ بتواند بذله‌گو باشد. یعنی‌ آن‌ زمان‌ می‌توانست‌ و خیلی‌ حاضر جواب‌ بود. یعنی‌ تا یك‌ مطلبی‌ را مثلاً صحبت‌ می‌كردیم‌، بلافاصله‌ منتقل‌ می‌شد و جوابش‌ را بصورت‌ خیلی استادانه‌ بیان‌ می‌كرد. من‌ البته‌ بذله‌های‌ خیلی‌ زیادی‌ از ایشان‌ در ذهنم‌ هست‌ كه‌ نمی‌خواهم‌ وقت‌ شما را بگیرم‌.
ـ نه‌، خواهش‌ می‌كنم‌.
ـ ولی‌ خوب‌ خیلی‌ از مطالب‌ را با زبان‌ شوخی‌ و مزاح‌ می‌گفت‌ كه‌ [هم‌] در انسان‌ اثر بكند و هم‌ آدم‌ ناراحت‌ [نشود] ...
یعنی‌ چون مطب‌ شلوغ‌ بود، اگر مثلاً در مطب او‌ بیست‌ نفر نشسته‌ بودند، اول‌ نگاه‌ می‌كرد به‌ آن‌ كسی‌ كه‌ از همه‌ ضعیف‌تر و مثلاً به‌ ظاهر آدم‌ مستحقی‌ است‌، از لحاظ‌ مالی‌ استطاعت‌ ندارد و از ظاهر مشخص‌ است‌، آنها را [اول] صدا می‌زد تا آن‌ افرادی‌ كه‌ خیلی‌ لوكس‌ و خیلی‌ شیك‌ و خیلی‌ ... [بودند.] می‌دانید كه‌ مریضهای او‌ هم‌ از طبقات‌ مقامات‌ كشور بودند تا فقرا، از دانشمندان‌ تا بیسوادان‌. یعنی‌ اصلاً یك‌ دامنه‌ وسیع‌ بیمار داشت‌ و همیشه‌ توجه او‌ به‌ افرادی‌ بود كه‌ آن ها برای‌ این‌ كار استحقاق‌ داشته‌ باشند. خودش‌ تعریف‌ می‌كرد و می‌گفت‌ كه‌ یك‌ روز در مطب یك‌ خانمی آمد‌ كه‌ خیلی‌ شیك‌پوش‌ بود و دید كه‌ برخورد من‌ این‌ طوری‌ است‌، خیلی‌ ناراحت‌ شد. از من‌ گله‌ كرد كه‌ آقای‌ دكتر شما چرا نوبت‌ را رعایت‌ نمی‌كنید؟ چرا حق‌ ما ضایع‌ می‌شود؟ می‌گفت‌ من‌ به‌ او خندیدم‌ و گفتم‌: خانم‌ شما كه‌ الان‌ اینجا هستید، از وضع‌ ظاهریتان‌ مشخص‌ است كه‌ یك‌ خانم‌ خیلی‌ مرفه‌ هستید. حتماً نوكر دارید، كلفت‌ دارید، راننده‌ دارید، نمی‌دانم‌ چی‌ دارید، در منزل‌ یك‌ باغ‌ بزرگ‌، خودتان‌ و همین‌ بچه‌ هستید و همه‌ چیز برایتان‌ فراهم‌ است‌. ولی‌ این‌ بیچاره‌ كه‌ الان‌ اینجا آمده‌، این‌ مطمئناً یك‌ اتاق‌ كوچولو دارد، مطمئناً یك‌ والور (از این‌ بخاری‌ نفتی‌ها كه‌ نمی‌دانم‌ شما شنیدید یا دیدید)
ـ بله.
ـ دارد كه [هم] به او گرما می دهد و هم روی آن آشپزی می كند. و غیر از این بچه هم حتماً چهار تای دیگر بچه در همان اتاق كوچولو هست. او باید به غذایش برسد، به بچه هایش برسد، خطر این را دارد كه الان بچه ها غذا را انداخته باشند و مثلاً خودشان را سوزانده باشند و اینگونه مسائل دیگر. نه ماشین دارد، نه پول دارد، نه هیچی. حالا خودتان خدا وكیلی [بگویید كه] نوبت شماست یا نوبت ایشان. خانم گفت: بله، اینطوری است، نوبت ایشان است. منظورم این است كه این ها برای ما الگو بودند. این ها افرادی بودند كه همه به وجودشان افتخار می كردند.