مصاحبه با دکتر جواد صدر


تاریخ انتشار: ۱۳۹۷/۱۰/۱۷ - ۱۱:۱۵:۰
آخرین تاریخ بروزرسانی: ۱۳۹۷/۱۰/۲۵ - ۹:۴۰:۳۷
مصاحبه با دکتر جواد صدر

بخشی از مصاحبه سازمان اسناد و كتابخانه ملی ایران با آقای دكتر جواد صدر جلسه چهارم، در تاریخ: 1375/08/14 

 

در تابستان یا بهار سال 43 اتفاق مهمی كه افتاد، مسئله (به عنوان مسئله مهم هم می گویم) آیت ا... خمینی بود. آیت ا... خمینی به دلیل فعالیتهای سال 42 در بازداشت بود. (هنگام آن اتفاقات و در خرداد 42 من در ایران نبودم.) منصور می خواست كه دولتش مورد قبول طبقات مختلف جامعه باشد و طبقه روحانیون طبقه ای بودند كه همیشه در میان مردم ایران نفوذ داشتند و موثر بودند. آیت ا... خمینی هم برجسته بود و بازداشت او یك نقطه توقف موثری بود در پیشرفت افكار عمومی نسبت به [منصور].

 

منصور درصدد بود یك وسائل آشتی فراهم كند تا آیت ا... خمینی آزاد شود. خوب حتماً با شاه هم صحبت كرده بود. من خیال می كنم مقامات خارجی هم به شاه [گفته بودند] كه بازداشت بودن آیت ا... خمینی كمكی به وضع برنامه های جدید او نمی كند. فكر می كنم، البته دلیلی ندارم. ولی به نظرم می آید كه باید اینطور باشد. خوب، بایستی دنبال كسی می رفتند كه این وسایل آشتی را فراهم كند. او هم باید كسی [را انتخاب كند] كه هم آشنای آنها باشد و او را بشناسند و هم اینكه پیش روحانیون تا حدودی موجه باشد؛ در دولت هم باشد و ارتباط نزدیك داشته باشد. فكرشان رسید كه من بروم و این كار را بكنم. دلیلشان هم این بود كه خوب پدر من خودش ابتدا روحانی بود و به خاطر تحصیلات علوم روحانی، خصوصاً در فلسفه اسلامی كه داشت، همه روحانیون او را می شناختند. از قدیمی هایی بود كه با او نزدیك بودند. [منصور] فكر كرد كه من بروم پیش او. خوب، من هم رفتم پیش آیت ا... خمینی در همان محل بازداشتش. او در یك خانه ای در قیطریه بود. الان نمی توانم بگویم كه كجای قیطریه، ولی می دانم كه در قیطریه بود. یك مامور سازمان امنیت مرا به آنجا برد و نشستیم در اتاق. [اتاق] خیلی ساده فرش شده بود و ... . نشستیم و صحبت كردیم.

من از ابتدایی كه شروع كردم به صحبت كه برای چه نزدیك بودن یا آشتی كردن یا رابطه داشتن با دولت، برای دولت خوب است و برای ایشان هم مضر نیست و تا آخر، ایشان فقط گوش دادند و هیچی نگفتند. من سعی كردم كه یك جوابی، چیزی بدهند. نه جواب، ولی وارد صحبت شوند و یك چیزی بگویند. ولی خوب ایشان هیچی نگفت. نتیجتاً ما آمدیم. سرشان را پائین انداخته بودند و هیچی نمی گفتند. برای من خیلی ساده قابل درك است. خوب ایشان مخالف بودند، آزادیشان هم گرفته شده بود، پس چه [دلیلی] داشتند كه استقبال كنند؟

من آمدم و به منصور گفتم كه وضع اینطور بود و [ملاقات هم] بی نتیجه. شاید حدود یك ماه، بیست روز بعد، دوباره گفتند كه شاه خواسته كه من دوباره پیش ایشان بروم. این بار كه من رفتم، ایشان كمی بازتر بود، یعنی بیشتر پذیرای این بودند كه صحبتی داشته باشیم. به ایشان گفتم كه دولت با ایشان كاری ندارد و آزاد هستند. دولت می خواهد كه با ایشان و با روحانیون نزدیك باشد. روحانیون هم كمك كنند كه ایران بهتر اداره شود و بهتر بچرخد. مردم چه باشند، برنامه های دولت پیش برود و ... به ایشان هم گفتم كه آزادند تا هر جا می خواهند بروند و هر جا می خواهد منزل كنند و با هر كسی بروند، دولت هیچ [حرفی] ندارد، حتی دنبالشان هم كسی را نمی فرستد. مثل یك آدم آزاد كه هر وقت می خواهد برود. ایشان گفتند كه (آنچه كه یادم می آید این است چون خیلی از جزئیات به یادم نمانده است) من هر كجا بروم و هر كجا باشم، عقیده و فكرم را عوض نمی كنم و همان حرفهایی را كه باید بزنم، می زنم.

گفتم كه خوب شما آزادید كه حرفهای تان را هم بزنید و هر كاری كه می خواهید انجام دهید، منتها دولت میل دارد كه تحریك غائله یا عصیان نكنید. یك دلیلش هم این است كه درصد پیروان ایشان خصوصاً در قم و جامعة روحانیت زیاد بودند، ولی از این مواقع اشخاص ماجراجو هم استفاده می كنند و بودند، یعنی چپی-ها. چپی ها هم می توانستند وارد بشوند و ایجاد غائله كنند و خودشان هم از غائله استفاده كرده، اینها را خراب كنند. [پس آقای خمینی] ترتیبی بدهند كه به جایی كشیده نشود كه آن عوامل بخواهند در جمعیت نفوذ كرده و برای شخص خودشان سوء استفاده كنند (نه برای روحانیت). صحبت ما با همین كلیات (كه حالا من جزئیاتش را یادم نیست) تمام شد. آمدم به دولت و به منصور گفتم و بعد از مدتی هم ایشان آزاد شدند و به قم رفتند.

شماره ردیف مصاحبه :225

مصاحبه كننده: شفیقه نیك نفس