مصاحبه با مرحوم دکتر جواد صدر « آزادی آیت الله خمینی (ره) از زندان و بازگشت ایشان به قم »


تاریخ انتشار: ۱۳۹۷/۱۰/۱۰ - ۱۱:۴:۰
آخرین تاریخ بروزرسانی: ۱۳۹۷/۱۰/۱۰ - ۱۱:۱۱:۲۷
مصاحبه با مرحوم دکتر جواد صدر « آزادی آیت الله خمینی (ره) از زندان و بازگشت ایشان به قم »

بخشي از مصاحبه سازمان اسناد و كتابخانه ملي ايران با مرحوم دكتر جواد صدر - جلسه چهارم 1375/08/14

 

« آزادي آيت الله خميني (ره) از زندان و بازگشت ايشان به قم در 1343/01/18 » 

زمستان سال 42 بود كه هويدا به من گفت كابينه جديد تشكيل خواهد شد و من هم تعجب كردم، [براي اينكه] علم نخست وزير است، پس شاه چطور علم را عوض مي كند؟ [با آنكه] از زمان جواني اين همه با او دوستي داشت! ولي سياست چيزي ديگر است. هويدا به من گفت كه كابينه جديد تشكيل خواهد شد و تو وزير كشور خواهي بود. اين تصميمات را قبلاً گرفته بودند. وقتي حسن منصور آمد به ديدن من و گفت كه حزب بايد باشد و مي شود حزب ايران نوين و از اين حرفها، من گفتم كه من تا حالا عضو حزب نبودم و در يكي، دو حزب هم كه مرا بردند و اسم نويسي كردند، عضو خوبي نبودم، چون هيچ وقت نمي توانم مقيد به حزب باشم. من مي خواهم كه آزاد فكر كنم و آزاد باشم. ديسيپلين حزبي، اطاعت حزبي و تبعيت از افكار حزب، از چيزهايي است كه در طبيعت من نيست و مطبوع هم نيست. گفت خيلي خوب، پس من فقط اسمتان را در دفتر [حزب] مي نويسم و به اوراق [؟] احتياجي نيست. گفتم باشد، خودتان مي دانيد. به اين ترتيب كابينه (شب عيد هم بود) تشكيل و دولت معرفي شد و بنده هم وزير كشور شدم.

 خيال مي كنم كه مناسبت وزير كشور هم به اين دليل بود كه اولاً من سابقه وزارت كشور زياد داشتم و راجع به تشكيلات و اداره وزارت كشور اطلاعات عمومي و عملي داشتم و از اين جهت برايشان راحت بود. اصولاً در هر كابينه و كشوري، معمولاً وزير كشاورزي و دادگستري دو تا پستي است كه خيلي به جوانها نمي خورد و آدمهاي با تجربه مي خواهد. فكر مي كنم كه اين هم يكي از جهات بود.

 

خوب، سال 43 بود كه كابينه تشكيل و مشغول فعاليت شد. البته فعاليتهاي حزبي در خارج ادامه داشت. برنامه هاي عملي، كنفرانسها و اجتماعات و ... هم داشتند كه من غالباً در آنها شركت نمي كردم. برنامه هايي هم داشتند كه به شهرستنها و استانها بروند و پايه حزب را بگذارند كه خود منصور همراه با وزرايي كه به اصطلاح پايه هاي حزب بودند مي رفت. آنجا همواره رجال و اشخاص محلي حزب را تشكيل مي دادند، ولي افتتاح و شروع آن با دولت و نخست وزير بود.

 در تابستان يا بهار سال 43 اتفاق مهمي كه افتاد، مسئله (به عنوان مسئله هم مي گويم) آيت الله خميني بود. آيت الله خميني به دليل فعاليتهاي سال 42 در بازداشت بود. هنگام آن اتفاقات و در خرداد 42 من در ايران نبودم و منصور مي خواست كه دولتش مورد قبول همه طبقات مختلف جامعه باشد و طبقه روحانيون طبقه اي بودند كه هميشه در ميان مردم ايران نفوذ داشتند و موثر بودند. آيت الله خميني هم برجسته بود و بازداشت او يك نقطه توقف موثري در پيشرفت افكار عمومي نسبت به [منصوره بود.] منصور درصدد بود وسائل آشتي فراهم كند تا خميني آزاد شود. خوب، حتماً با شاه هم صحبت كرده بود. من فكر مي كنم مقامات خارجي هم به شاه [گفته بودند] كه در بازداشت بودن آيت الله خميني كمكي به وضع برنامه هاي جديد او نمي كند. البته دليلي ندارم، ولي به نظرم مي آيد كه بايد اينطور باشد.

خوب، بايستي دنبال كسي مي رفتند كه اين وسايل آشتي را فراهم كند. او هم بايد كسي باشد كه هم آشناي آنها باشد و او را بشناسد و هم اينكه پيش روحانيون تا حدي موجه باشد، در دولت هم بوده و ارتباط نزديك داشته باشد. فكرشان رسيد كه من بروم و اين كار را بكنم. دليلشان هم اين بود كه خوب، پدر من روحاني بود و به خاطر تحصيلات علوم روحاني (خصوصاً در فلسفه اسلامي) كه داشت، همه روحانيون او را مي شناختند و از قديمي هايي بود كه با او نزديك بودند. فكر كردند كه من پيش او بروم.

 خوب، من هم پيش آيت الله خميني در همان محل بازداشت رفتم. او در يك خانه اي در قيطريه بود، ولي الان نمي توانم بگويم كه كجاي قيطريه، ولي مي دانم كه در قيطريه بود. يك مامور سازمان امنيت مرا به آنجا برد و در اتاق نشستيم. [اتاق] خيلي ساده فرش شده بود و .. نشستيم و صحبت كرديم.

 من از ابتدايي كه شروع به صحبت كردم كه براي چه نزديك بودن يا آشتي كردن يا رابطه داشتن با دولت براي دولت خوب است و براي ايشان هم مضر نيست، ايشان تا آخر فقط گوش دادند و هيچي نگفتند. من سعي كردم كه يك جوابي، چيزي بدهند يا وارد صحبت شوند، ولي خوب ايشان هيچي نگفتند. نتيجتاً ما آمديم. خوب، ايشان مخالف بودند، آزاديشان هم گرفته شده بود، پس چه [دليلي] داشتند كه استقبال كنند؟ من آمدم و به منصور گفتم كه وضع اينطور بود و [ملاقات هم] بي نتيجه. شايد حدود يك ماه، بيست روز بعد، دوباره گفتند كه شاه خواسته كه من دوباره پيش ايشان بروم. اين بار كه من رفتم، ايشان كمي بازتر بود، يعني بيشتر پذيراي اين بودند كه صحبتي داشته باشيم. به ايشان گفتم كه دولت با ايشان كاري ندارد و آزاد هستند. دولت مي خواهد كه با ايشان و روحانيون ديگر نزديك باشد و روحانيون هم كمك كنند كه ايران بهتر اداره شود و بهتر بچرخد، مردم چه باشند، برنامه هاي دولت پيش برود و ... به ايشان هم گفتم كه آزادند تا هرجا مي خواهند بروند و هرجا مي خواهند منزل كنند، دولت هيچ [حرفي] ندارد، حتي دنبالش هم كسي را نمي فرستد. مثل يك آدم آزاد كه هر وقت مي خواهد، مي رود. ايشان گفتند كه (آنچه كه يادم مي آيد [اين است، چون] خيلي از جزئيات به يادم نمانده است.) من هر كجا بروم و هركجا باشم، عقيده و فكرم را عوض نمي كنم و همان حرفهايي كه بايد بزنم، مي زنم. گفتم كه خوب، شما آزاديد كه حرفهايتان را هم بزنيد و هر كاري كه مي خواهيد انجام دهيد، منتها دولت ميل دارد كه تحريك به غائله يا عصيان نكنيد. يك دليل آن هم اين است كه درست است پيروان ايشان مخصوصاً در قم و جامعه روحانيت زياد بودند، ولي از اين مواقع، اشخاص ماجراجو (چپي ها) هم استفاده مي كنند و بودند. ايشان به چپي ها هم مي توانستند وارد بشوند و ايجاد غائله كنند و خودشان هم از [آن] استفاده كرده، اينها را خراب كنند. [پس آقاي خميني] ترتيبي بدهند كه به جايي كشيده نشود كه آن عوامل بخواهند در جمعيت نفوذ كرده و براي شخص خودشان (نه براي روحانيت) سوء استفاده كنند. صحبت ما با همين كليات (حالا جزئياتش يادم نيست) تمام شد. آمدم به دولت منصور گفتم و بعد از مدتي هم كه ايشان آزاد شدند و به قم رفتند.

مصاحبه كننده : شفيقه نيك نفس